کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

برای کیان عزیزم

کیان و برف بازی

پسری مامان متاسفانه شهر ما در تمام پاییز و زمستان امسال نه برفی داشت و نه بارونی...داریم کاملا خشک میشیم...تا نزدیک ترین شهرهای اطرافمون برف و بارون میاد و اینجا هیچ...از بس عقده برف و برف بازی پیدا کردیم به بابا مجید گفتیم ما را ببره پیست برف بازی... اینم شما و پارسا در لحظه ای که رسیدیم به ویلا و هنوز حتی کامل پیاده هم نشده بودیم... برف ندیدگی در ما بیداد میکند  ابهت برف واقعا ادم را میگیره... واقعا زیباست و البته سرد.... اینم کیان با تویوپ بزرگ ترا...با ایکه یه تویوپ کوچولو هم برای تو و پارسا گرفتیم ولی ترجیح میدادی با این بازی کنی اینم تویوپ خودت که بابا چند بار بردت تا پایین اینم مو...
21 دی 1394

افتتاح مترو اصفهان

پسر مامان مترو اصفهان بعد از فکر کنم ده سال عملیات و یه بیست سال حرف زدن دربارش..بالاخره یه خطش در پاییز 94 افتتاح شد. خب ازا ونجائی که مامان خودش همونجا کار میکنه در اولین روزهای افتتاح پسر گلشو با خودش برد که مترو سوار بشه. چندتا هدف همزمان داشتم. هم اینکه تو مترو سوار بشی و هم خودم ذوق کنم و سوار بشم. درسته که من سالهاست بزرگ شدم ولی کودک درونم سرجاشه و داره با تو از اول زندگی را دوره میکنه. یه عالمه هیجان داشتی از اینکه داری میری با پله ها زیر زمین کیان در ایستگاه مترو منتظر مترو مترو اومد و کیان با هیجان همراه با ترس بررسیش کرد ترس تو صورتت کاملا معلومه...با احتیاط هم میرفتی طرفش..داخل تونل هم برات یه عالمه عل...
21 آبان 1394

علائم راهنمایی رانندگی

پسری مامان داریم با مدیگه علائم راهنمایی رانندگی یاد میگیریم. البته که چه مشکلاتی هم داریم ...من دارم رانندگی میکنم مثلا با سرعت 70 تا و تو میگی این تابلو یعنی چی مامان و قطعا از لحظه دیدن تو تا گفتن این جمله با سرعت من و توانایی من در برگردوندن سرم و دیدن تابلو...به هیچ کجا نمیرسه و از تابلو رد شدیم. بعد من میگم ندیدم مامان و تو عصبانی میشی و اخم و قهر و ...که چرا همون موقع که گفتم ندیدی؟  و این قصه هر روز تکرار میشه.خب من نمیتونم واقعا هم رانندگی کنم هم تمام علامتهای گوشه خیابون و اتوبان را چک کنم که....یک مفر به داد من برسه... و خدا نکنه که با وجود شما اقا پلیش تو ماشین کوچکترین خلافی صورت بگیره. که ابرو و حیثیت برای ادم نمیذا...
4 مهر 1394

تعطیلات آخر تابستون

بابا مجید چون مهربونه و دلش همیشه برای پسر کوچولو که باید بره مهد میسوزه گفت که از 15 شهریور شما بری در تعطیلات تابستانه. صبر کردیم تا کلاس سفال و ژیمناستیکت تمام بشه و تعطیل شدی. دو هفته تفریح و عشق و حال و خوشگذرونی در خانه مامان بزرگها...روزهای اولش خیلی خوشحال بودی ولی کم کم دلتنگ مهد شدی و هی سوال میکردی کی میرم مهد؟ چندتا دیگه...میشه برم مهد دوباره تعطیلات بشه...و سوالهای خنده دار این مدلی.... یکی از جمعه های تعطیلاتت رفتیم باغ انگوری. پارسال خیلی بامزه راه میرفتی و انگور میخوردی ولی امسال همش به شیطنت و بالا رفتن از در و دیوار گذشت و انگور نخوردی.  فکر نکن داری انگور میخوری...یه گل افتابگردون بزرگ پیدا کردی و داشتی تخم...
30 شهريور 1394

مهراد

پسری مامان...میشینی درباره آیندت حرف میزنی و کلی منو میخندونی. میگی من بزرگ که بشم اسم پسرم مهراده. تو هم پیری چی میشی و مامان بزرگشی. بابا مجیدم پیری چی میشه و بابا بزرگشه. یه مامانم براش پیدا میکنم.  خلاصه که اسم پسرت را انتخاب کردی "مهراد" حالا مهراد کیه؟ اسم یکی از همکلاسهای مهدته که به خوابالویی معروفه و هر روز که مامانش میارتش مهد خوابه و رو تشک میخوابه. بعضی روزها که شما هم خوابت میاد و میگی به خاله زهرا بگو کیان خوابه. تشک شما هم کنار تشک مهراد پهن میشه و شما کنارش میخوابی. البته خاله زهرا میگه شما نمیخوابی و وقتی صف صبحگاه تمام شد و خیالت راحت شد که نباید ورزش صبحگاه کنی و تو صف وایسی بلند میشی و میری تو کلاست ولی...
18 شهريور 1394

کیان و مهمونی خونه خاله فریبا

پسری مامان خاله فریبا دوست مامان مهسا تازه یه ماشین نو خریده و برای خرید ماشینش مهمونی گرفت و دعوتمون کرد خونشون. شما بعد از ظهر بر خلاف خیلی روزها یه خواب خوب رفتی و سرحال اماده برای مهمونی. چون چند روز قبلش تولدت بود و پاپیون زده بودی و بهت گفته بودم دوستان تولدت هم هستند گفتی پاپیون میخوام و منم اطاعت کردم...تو مسیر دوست مامان و پسرش آیدین که دوست شماست را هم سوار کردیم و عملا شیطنت شماها شروع شد. تمام طول مسیر تو و آیدین تا کمر از پنجره ماشین بیرون بودید و عملا ما رو سکته دادید تا رسیدیم خونه خاله و از بدو ورود نمیدونم چه اتفاقی افتاد که شروع کردید به دویدن بی وقفه. و حرفهای مامان هم هیچ اثری نداشت. و اینقدر ادامه دادی و دادی تا توی یکی ...
12 شهريور 1394

تدارک تولد 4 سالگی...

پسر مامان باورم نمیشه که چهار سال از به دنیا اومدن تو و 4 سال از مادر شدن من میگذره. تولد تو سالگرد مادر شدن من هم هست و هربار نزدیکش که میشه خاطرات بارداری و زایمانم برام زنده میشه. عزیزم تولدت مبارک عشق مامان و بابایی.... بعد از تولد هومان تو علنا اعلام کردی که تولد باب اسفنجی میخوای و این اولین سالی بود که خودت اینقدر بزرگ شده بودی که درباره تم تولدت نظر بدی. و منم عین دستورت را اجرا کردم. البته با عرض شرمندگی مامان مهسا امسال دیگه وقت نداشت مثل سالهای قبل یکماه روی تزیینات تولدت کار کنه و ببره و بچینه و بچسبونه...تزیینات تولدت را آماده خریدم برات. البته خب تم انتخابیت هم آمادش بود. ممنونم انتخاب سخت نکردی. از چند روز قبل تولد بهت گفتم...
6 شهريور 1394

آخرین روزهای 4 سالگی

آخرین روزهای 4 سالگیت داره با تابستون گرم و خشک تمام میشه. تابستون خوبی نبود مامان چون هوا خیلی گرم بود و خشکی هوا و خشک بودن رودخونمون هم باعث شد که خیلی گرم باشه. تو هم که گرمایی و همش یا تو حمام بودی یا زیر کولر خوابیده بودی. بابا مجید برای اتاقت امسال کولر گازی گرفت و تو عاشق کولر گازیت شدی. کنترلت را زدی به دیوار و خودتم مدیریتش میکنی. فقط گوگولی هر دفعه میای میپرسی مامان پایین سرد بود بالا گرم؟ منم میگم اره عزیزم.و میری رو کمترین درجه ممکن کولرتو روشن میکنی و زیرش میخوابی. و اگه مامان و بابا نصفه شب حس میکردند سردته . خاموشش میکردند...هنوز به نیم ساعت نرسیده بیدار میشدی و روشنش میکردی و دوباره میخوابیدی  . منکه نمیتونستم تو اون دم...
5 شهريور 1394

شیمو

شیمو کیه؟  نام نويسنده  / شاعر  :با شعرهای ناصر کشاورز موضوع : شعر سنی :  الف - ب     انتشارات :پنجره     اسم این موش کوچولو شیمو...مجموعه کتاباشو از شهر کتاب برات خریدم. و خدا را شکر که بد اموزیهای می می نی را نداره و خیلی هم کتابهای خوبیه. شعرهاشم راحته و تو خیلی زود همشونا حفظ شدی ولی ...ولی شیمو کوچولو همه کاری را امتحان میکنه و این یعنی پسر کوچولوی منم باید امتحان کنه. تو این جلد کتاب شیمو برای دوستاش شیرینی میپزه و اینم خونه ماست بعد از خوندن این کتاب:   اینم خونه مامان منیژه   و اینطوری شیمو اشپز میشه و کیانم شیرین...
2 شهريور 1394