کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

برای کیان عزیزم

کیان و روز تعطیلی و باغ میوه

پسر مامان، مامان بزرگ و بابا بزرگ رفتند تهران پیش عمو و زن عمو . شما هم که بسیار دلتنگ بابا بزرگ و من و بابا تصمیم داشتیم جمعه شما را یه گردش یک روزه ببریم تا خیلی دلتنگی نکنی. و اتفاقا دوست بابا مجید دعوتمون کرد باغشون و ما هم قبول کردیم. نزدیک ظهر رسیدیم باغشون که بسیار بسیار هم زیبا بود بین رودخونه و کوه....   شما نگهبان در بالکن شدی کسی نیاد تو! پا برهنه؟؟؟؟؟؟؟؟ عاشق میوه چیدن شدی... اول تو دستت نگه میداشتی و بعد دیدی نمیشه هی باید بری و بیای...لیوان یکبار مصرف برداشتی و گیلاس میچیدی و میریختی توش... لیوانت که پر میشد میریختی تو این سبد... خیلی هم این سبد و وصل کردنش به درخت برات هیجان ...
1 تير 1394

کیان و باغ اناری

عزیزم تو تعطیلات خرداد یکروز تصمیم گرفتیم با بابا مجید که بریم باغ اناری تا تو حسابی شیطونی کنی و اتیش بسوزونی. تو هم ناامیدمون نکردی: من عاشق رنگ گل انارم. تو هم دوست داری؟ از راه نرسیده رفتی از تو انباری جارو پیدا کردی و ... بعدم رفتی سراغ آب بازی برای اولین بار هم هندونه شتری خوردی. خیلی خوشت اومد. امیدوارم توقع نداشته باشی که تو خونه هم این شکلی بخوری     بقیه عکسها را میذارم تو ادامه مطلب     هر کس ندونه فکر میکنه داری لواشک میخوری با این قیافه   اینجا از بس شیطونی کردی بابا مجید یک ظرف آب ریخت رو سرت! باورت نمیشد نه؟       ...
30 خرداد 1392
1