کیان و روز تعطیلی و باغ میوه
پسر مامان، مامان بزرگ و بابا بزرگ رفتند تهران پیش عمو و زن عمو . شما هم که بسیار دلتنگ بابا بزرگ و من و بابا تصمیم داشتیم جمعه شما را یه گردش یک روزه ببریم تا خیلی دلتنگی نکنی. و اتفاقا دوست بابا مجید دعوتمون کرد باغشون و ما هم قبول کردیم. نزدیک ظهر رسیدیم باغشون که بسیار بسیار هم زیبا بود بین رودخونه و کوه.... شما نگهبان در بالکن شدی کسی نیاد تو! پا برهنه؟؟؟؟؟؟؟؟ عاشق میوه چیدن شدی... اول تو دستت نگه میداشتی و بعد دیدی نمیشه هی باید بری و بیای...لیوان یکبار مصرف برداشتی و گیلاس میچیدی و میریختی توش... لیوانت که پر میشد میریختی تو این سبد... خیلی هم این سبد و وصل کردنش به درخت برات هیجان ...