مسافرت گیلان...خرداد 94
دقیقا فردای روز جشن فارغ التحصیلی مهد کودکت با دوستان خانوادگیمون راهی شمال شدیم..بعد از ماهها تاریخ انتخاب کردن و جابجا کردن رسیدیم به این هفته..ولی دوست داشتم. دقیقا عین وقتی محصل بودیم و امتحانات که تمام میشد میرفتیم مسافرت. حالا برای تو اتفاق افتاد. بعد از ظهر یکشنبه از اصفهان حرکت کردیم و شب رسیدیم تهران. شب خونه عمو نصیر اینا موندیم و من عاشق تو پسر فضول شدم که به خاله مهلا میگفتی اینجا یعنی دیگه خونتونه؟ یعنی اون خونتون که تو راه پله هاش یه گل بزرگه دیگه خونه شما نیست؟ خاله مهلا بهت میگفت چرا اونجا خونه اصفهانمونه و اینجا خونه تهرانمون. تا چند روز حتی بعد مسافرت فکرت درگیر خونه اینجا و اونجا بود و این درگیری فکریت منو میخندوند. ...