کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

برای کیان عزیزم

مسافرت گیلان...خرداد 94

دقیقا فردای روز جشن فارغ التحصیلی مهد کودکت با دوستان خانوادگیمون راهی شمال شدیم..بعد از ماهها تاریخ انتخاب کردن و جابجا کردن رسیدیم به این هفته..ولی دوست داشتم. دقیقا عین وقتی محصل بودیم و امتحانات که تمام میشد میرفتیم مسافرت. حالا برای تو اتفاق افتاد. بعد از ظهر یکشنبه از اصفهان حرکت کردیم و شب رسیدیم تهران. شب خونه عمو نصیر اینا موندیم و من عاشق تو پسر فضول شدم که به خاله مهلا میگفتی اینجا یعنی دیگه خونتونه؟ یعنی اون خونتون که تو راه پله هاش یه گل بزرگه دیگه خونه شما نیست؟ خاله مهلا بهت میگفت چرا اونجا خونه اصفهانمونه و اینجا خونه تهرانمون. تا چند روز حتی بعد مسافرت فکرت درگیر خونه اینجا و اونجا بود و این درگیری فکریت منو میخندوند. ...
30 خرداد 1394

سفر نامه تهران

پسر کوچولوی مامان بدون هیچ برنامه ریزی قبلی و حتی تصمیم برای مسافرت ، خاله مهلا تلفن کردو گفت که با پارسا دارند میرند اخر هفته تهران و اگه ما هم دوست داریم باهاشون بریم. اولش فکر کردم که چون بابا مجید خیلی خیلی سرش شلوغه وا خرهفته هم چادگان مهمونیم نمیریم ولی وقتی به بابا گفتم چون میدونه مامان مهسا خیلی تهران را دوست داره گفت که بریم. پنجشنبه 21 شهریور راه افتادیم به سمت تهران و یکشنبه شب هم برگشتیم. تو چون هیچ درکی از مسافرت نداشتی یکم اذیت کردی چون فکر میکردی قراره از پارسا جدا بشی. تو جاده هر وقت پیاده میشدیم دیگه حاضر نبودی سوار بشی و ثانیه ای یکبار میگفتی پارسا. برات رو صندلی عقب رختخواب خوشگل درست کرده بودم و لی اصلا و ابدا...
27 شهريور 1392

سفرنامه کیش

پسر گلم تصمیم گرفتیم که با دوستهای خانوادگیمون بریم یک مسافرت زمستانه و برای همین کیش انتخاب شد. ٢٨ دی تا ٢ بهمن رفتیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت. تو خیلی خیلی پسر خوبی بودی و اصلا مامان و بابا را اذیت نکردی. توی مسافرت من فهمیدم که کوچولوی کم خواب داشتن شاید روزهای عادی یکم دردسر ساز باشه ولی توی مسافرت عالیه. هر روز صبح ساعت ٨ بیدار میشدی و باهم ساعت ٨:٣٠ میرفتیم صبحانه و بعد هم بیرون. ظهر حدود ٢ برمیگشتیم هتل ناهار میخوردیم و میرفتیم اتاقمون، شما لالا میکردی تا ٤ و دوباره ٥ اماده بودی برای بیرون. شب هم معمولا بر خلاف اینجا که تا ١٢ بیداری حدود ١١ تو کالسکه خوابت میبرد. اولین بار بود که بازی کنار دریا و ماسه را میفهمیدی و خودتو هلاک...
3 بهمن 1391
1