کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

برای کیان عزیزم

تدارک تولد 4 سالگی...

1394/6/6 11:50
نویسنده : مهسا
627 بازدید
اشتراک گذاری

پسر مامان باورم نمیشه که چهار سال از به دنیا اومدن تو و 4 سال از مادر شدن من میگذره. تولد تو سالگرد مادر شدن من هم هست و هربار نزدیکش که میشه خاطرات بارداری و زایمانم برام زنده میشه. عزیزم تولدت مبارک عشق مامان و بابایی....

بعد از تولد هومان تو علنا اعلام کردی که تولد باب اسفنجی میخوای و این اولین سالی بود که خودت اینقدر بزرگ شده بودی که درباره تم تولدت نظر بدی. و منم عین دستورت را اجرا کردم. البته با عرض شرمندگی مامان مهسا امسال دیگه وقت نداشت مثل سالهای قبل یکماه روی تزیینات تولدت کار کنه و ببره و بچینه و بچسبونه...تزیینات تولدت را آماده خریدم برات. البته خب تم انتخابیت هم آمادش بود. ممنونم انتخاب سخت نکردی. از چند روز قبل تولد بهت گفتم و شروع کردیم به مرتب کردن و تمیز کردن خونه. و امسال به جای فامیل مامان دوستاش و نی نی هاشون را دعوت کرد. برای راحتی مامانها و بچه ها همه وسایل تزیینی و فرشها و ...را جمع کردیم..تا با خیال راحت هر چی میخواین شیطنت کنید....شما ها هم دریغ نکردید...خندونک. خیلی بهت خوش گذشت و همین برای من کافیه...

تولدت را 6.6.94 یعنی شب تولدت گرفتیم که جمعه باشه و روز تعطیل. و از چند روز قبلش شروع کردیم به تدارکات و ....البته که در همه امور به مامان مهسا یاری رسوندی و شرمندم کردی...خنده

کمک میکنی خب...یعنی یک درصد فکر نکنی داشتی شیطنت میکردیها..خب راننده لازم داره زبان

مامان اگه نیای کارهاتو انجام بدی من میدونم و تو..گفته باشم..

اینجا چرا هنوز کثیفه؟ زود باش ببینم 

هیس..تمرکزمو بهم نریزید دارم کار حساس میکنم اجازه

 

این گیفت تولدت که برای دوستات خریدیم و ..

شما کمک کردی و چسبو نگه داشتی تا من کادوشون بکنم...

عاشق این پاها شدی و همشونو چیده بودی کف خونه و میگفتی مامان این یعنی همه از اینطرف بیاین تولد من...نمیدونم چه جذابیتی برات داشت ولی به شدت فکرت را مشغول کرده بود و حتی بعد تولد هم خودت جمعشون کردی و گفتی پاها را جمع کردم یعنی تولد تمام شد. تولد دوباره میزارم که یعنی بیاین تولدم.خنده

اینم کلاههای خودت و دوستات که برخلاف تولد هومان که قهر کردی برای کلاه. تولد خودت حاضر نشدی بزاری...منکه سر از کارت در نمیارم...خودت چی؟ متفکر

برای باد کردن بادکنکهات خیلی زحمت کشیدی و صادقانه بگم نفست عالیه مامان. باید بری شناگر بشی...چون خیلی خوب بادکنک باد کردی و نفست هم نگرفت ولی لبات سوخت..بهت گفتم مال پودر داخل بادکنکه و تو از بس لبت سوخت دیگه باد نکردی. خطا

اینم استیکر باب اسفنجیت که حس خوب و شاد به من میده...

همه اینها صد البته که با زحمت تو به دیوار وصل شده ها...

 

 

 

اینم خونه اماده در انتظار مهمونهای خوب و دوست داشتنی تو....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)