5.5 سالگی
پسر خوبم تنها سالی که نیم سالگیتو جشن گرفتیم سال اول زندگیت بود که 6 ماهگیتو 7 اسفند جشن گرفتیم. دیگه همیشه وقتی 7 اسفند میشد یادم بود که نیم سال به عمرت اضافه شده ولی جشنی در کار نبود. تا دیشب که مامان برای یکی از دوستانش میخواست شیرینی بگیره و اسم شیرینی فروشی که اومد گیر دادی میخوام کیک بخرم و شمع و فشفشه و ...عاشق این کاری به عناوین مختلف. اتفاقی یادم اومد که 5.5 ساله میشی امروز و بهت گفتم باشه میتونی تولد 5.5 سالگی بگیری.
تو شیرینی فروشی کیک انتخاب کردی و فشفشه و شمع و بادکنک...خیلیه م ذوق کردی. کیک را بغلت گرفتی تا اومدیم خونه به بابا هم گفتی بخاری ماشین را خاموش کن کیکم خراب میشه.
رسیدیم خونه گفتی بادکنک هامو باد کن و خورت هم محل کیک را مشخص کردی و خدوت هم شمع و فشفشه ها را چیدی روی کیک...به کسی نگو 5 را وارونه گذاشتی.
با عشق روشن کردی
بادکنک هاتوم ریختی پشت سرت یعنی خیلی تولدت خوشمل بشه
هرچی شمع تو فریز داشتیم هم چیدی روی کیکت..همون اول توت فرنگی و اناناس روشم برداشتی انداختی دور گفتی خوشم نمیاد.
عشقم تولد 5.5 سالگیت مبارک....همیشه همینقدر عاشق و بااحساس و دنبال هیجان بمون
اینم بعد تولد و شما و شطرنج بچگیهای بابا مجید که صاحبش شدی...مامان یه چیز اینجا مینویسم به کسی نگو..دیروز با هم شطرنج بازی کردیم و تو منو کیش و مات کردی....اگه بگم واقعا شگفت زده شدم دروغ نگفتم...باورم نمیشه تو منو کیش و مات کرده باشی با اینکه هیچ ارفاقی هم تو بازی بهت نکردم...بعد از عید دربارش فکر میکنم....عجیبه ولی باید باور کنم.