بابا بزرگ
پسری مامان صبح روز شنبه 3 مهرماه 95 خبر فوت شدن بابا بزرگم را بهم دادند. بابا بزرگ پیر شده بود و به مرور تحلیل رفتن جسمش به نظر می اومد. ولی همچنان در ذهن من قد بلند و پاهای کشیده و موهای لختش موندگاره. یادگار بچگی تا بزرگی که هیچ وقت تغییر نکرد. دلم نمیخواست تو مراسم خاکسپاری باشی از بس که سوال میپرسی و من نگران اون روح کنجکاوت بودم که اسیب نبینه. گذاشتمت مرکز و رفتم برای مراسم. تا برگشتم عصر بود و با خودم بردمت خونه بابا بزرگ. همه اونجا بودند. اومدی گفتی مامان اون اقا پیره کجاست؟ گفتم رفته پیش خدا. رفتی تو اتاق بابا بزرگ و دیدی که اتاقش خالیه اومدی بیرون گفتی مامان روحش رفته پیش خدا بدنش کو؟ فقط نگات کردم...خودت گفتی بدنشو بردید خاک کردید؟...
نویسنده :
مهسا
15:26