کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

برای کیان عزیزم

جشن شکوفه ها

1395/6/31 16:31
نویسنده : مهسا
209 بازدید
اشتراک گذاری

31/شهریور/ 1395 روز جشن شکوفه های پسری گلم که امسال با 5 سال و 23 روز وارد پیش دبستانی 2 شد. اینکه پیش دبستانی 2 را کجا بری که خودش ماهها قصه داشت و فکر و تصمیم و...اینقدر فکر کردم و پرس و جو که بعضی وقتها واقعا خسته میشدم. سکوت تصمیم گرفتن جای یکی دیگه و اینکه ندونی چی درسته و چی غلط در کنار یک سیستم آموزشی بیمار سخت ترین کاریه که میشه کرد. وقتی به هیچ کس نتونی اعتماد کنی.

فکر کنم دقیقا از 15 فروردین داشتم تصمیم میگرفتم...و درست یا غلط تصمیم گرفتم دوره پیش دبستانی 2 را هم توی مهدکودک بگذرونی و نری مدرسه. دلم نمیخواد سرزمین کودکیهات زود تبدیل به سرزمین ارزوها بشه. میخوام تا اخرین لحظه ای که میشه کودکی کنی. وقت برای بزرگی زیاده...وقتی بزرگ شدی دیگه راهی برای برگشت نداری. به تصمیمم اعتقاد قلبی دارم و امیدوارم درست باشه . هیچ وقت بابتش خودمو سرزنش نکنم.

البته در خلال همین تصمیمها قرار شد مهد کودکت را عوض کنم. 2 سال و نیم برای مهدکودکت کافی بود. خودت اعلام نیاز برای بزرگی میکردی. میگفتی کی بزرگ میشم دیگه مهد نرم و این نشون میداد دیگه نمیشه پیش 2 هم توی همون محیط باشی و ترجیح دادیم جابجات کنیم.و این جابجایی از اول تابستون اتفاق افتاد. دو ماه و نیم تابستون را اومدی مهد جدید و الان هم شروع پیش 2...

نخدیا من بیشتر از تو ذوق جشن شکوفه ها و شروع سال تحصیلیتو داشتم..شب قبلش عکسهای روز اول امادگی خودم یعنی دقیقا وقتی 5 سال 4 ماه داشتم و میرفتم برای مدرسه را بهت نشون دادم و گفتم ببن من همسن الان تو بودم..گفتی خب...گفتم روز اولیه که میرفتم مدرسه گفتی خب چرا عکس گرفتی...گفتم خب یادگاری ..گفتی چه بیمزه و رفتی..غمناک

اینم ذوق مادرانه من و بی ذوقی تو...ولی مطمانم 30 سال دیگه که عکساتو نگاه کنی تو هم ذوق مکینی...شایدم مطمان نیستم حداقل امیدوارم..دلخور

جشن شکوفه ها ساعت 11 صبح بود و من از صبح موندم خونه و با هم حدود 11 اومدیم مهد کودک..یکم عکس و یکم حرف و شلوغی و تحویل نوشت افزار و ...ثبت نامهای لازم و...اومدن بیرون...

من دارم میرم

اینم میز خوش امدگویی و اونم خانم ازادی تو ایینه روی میز

اینم مامان حذف شده به قرینه معنوی

موقع ورود شما رفتید طبقه پایین تا با مربیهاتون اشنا بشید و کلاس بندی و مامانها هم طبقه بالا و جلسه برای همکاری و توضیحات لازم.

بعد هم تحویل نوشت افزار و برنامه ماهیانه و ....اومدن بیرون

اینم وقتی از یک پسر شیطون بخوای که یک دقیقه وایسه تو یه عکس بگیری...کاری نیست که نکنه...

اینم بعد از تمام اون مراسمها و خروج از مهد و هوس سیب زمینی سرخ کرده کیان زبان

کیفت هم قصه داره که برات میگم. تا پارسال که مهد شایان میرفتی کیفهاتون هم همگی ست و شبیه هم بود و خودشون بهتون میدادند امسال تنها چیزی که قرار شد ما تهیه کنیم کیف بود و البته با توجه به اینکه کلاسهاتون طبقه بالا بود سفارش کردند که کیفهاتون سبک باشه که برای بالا بردن اذیت نشید. کیف کولی خوشگل داشتی ولی خواستم حس خوب خرید اول مهر را پیدا کنی و با بابا مجید رفتیم برات کیف بخریم. گیج شده بودی بین کیف ها و هیجان زده و میچرخیدی. من به سلیقه خودم میپسندیدم و تو میگفتی نه..سوال و بین اونهمه کیف یک دفعه گفتی من کیف چرخ دار میخوام...و این تنها گزینه ای بود که برای پیش دبستانی حداقل بهش فکر نکرده بودم. هیپنوتیزم. و گفتم خب حالا یه چرخ دار بامزه پیدا میشه که رفتی و این کیفو برداشتی و گفتی من این کوآلا را میخوام!!! 

با توجه به سلیقه من و چیزی که برات دنبالش بودم اصلا کیف قشنگی نبود...ولی اومدم یکم شیطونی کنم و پشیمونت کنم که یادم اومد 12 سال با سلیقه خودم کیف خریدم و حالا نوبت تواه..فقط حق دارم تو ذوق کردن شریک باشم نمیشه نظر بدم و اینطوری تسلیم شدم. منم ذوق کردم برای کیفت..جامدادی و قمقمه توش که فکر کنم دلیل اصلی انتخابتم همین دوتا بود.

البته که امروز که دیدم کل پله های خونمون و پله های مهدکودک را با چرخ اومدی...تق تق تق...فهمیدم که این کیف عمر زیادی نخواهد کرد..ولی همینکه با ذوق تو تنبل کوچولو که همیشه کیفهات اویزون من و بقیه بود تمام مدت رفت و برگشت زحمت نقل و انتقال کیفتو خودت قبول کردی.برای من کافیه....

روز شکوفه هات مبارک فرشته کوچولوی من...

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان صدرا
31 شهریور 95 19:43
به سلامتی .. کیان کوچولو هم بزرگ شد