کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

کیان و تفنگ

1392/5/7 9:45
نویسنده : مهسا
439 بازدید
اشتراک گذاری

پسری مامان مهسا همیشه و همیشه از خشونت های پسرونه و تفنگ بدش می اومد و میاد. وقتی مامان جون برات سیسمونی میخرید هم اجازه نداد تفنگ برای اسباب بازیهات بخره. هی مامان جون اصرار که مگه میشه نی نی پسر تفنگ نداشته باشه و منم مطمئن که اره. تا نداشته باشه از کجا بدونه چیه! فرشته

و اینطوری شد که تو تفنگ نداشتی. بابا مجید همیشه به مامان میگفت تو هم بالاخره تفنگ میخری  و منم مطمئن که نه و بابا میخندید و میگفت دارم تصورت میکنم که داری با کیان تفنگ بازی میکنی نیشخند منم عصبانی

اصلا یادم نبود که بابا مجید و مامان جون چقدر شیطونند و بالاخره کار یادت میدند.  یکروز دیدم انگشت هاتو شکل تفنگ کردی و داری به من کیو کیو میکنی.  فکر کردم که قطعا من اینکار را یادت ندادم. تلویزیون هم که نگاه نمیکنی و خیلی هم بعید به نظر میرسه که تو باب اسفنجی و بره ناقلا کسی با انگشت تفنگ درست کنه. پس از کجا سوال و  بعد از چند روز دیدم به به ! پشت مبلهای مامان جون قایم میشی و به هم شلیک میکنید اونم با انگشت. متفکر

 

چند شب پیش هم رفتی و لگوهاتو آوردی و با بابا مجید شروع کردی به لگو بازی و لی هنوز به یک ربع هم نکشیده بود که دیدم پشت سرم وایسادی و میگی مامان، برگشتم و دیدم بعله بابا مجید با لگو برات تفنگ درست کرده. تو هم غش کردی از خنده و به طرف من گرفتی و میگی کیو کیو.منم فقط نگات کردم و خندیدم. تو هم شاکی رفتی سراغ بابا که این مامان بلد نیست کیو که میکنم غش کنه.

نتیجه تمام این اتفاقات این شد که مامانی تسلیم شد و برات یک تفنگ خرید ولی بعد از ظهر که بابا از سر کار برگشت با کلی ذوق رفتی و تفنگتو بهش نشون دادی. اونم ازت گرفت و مثل همیشه چون یکم زورش زیاده و حواسشم نبود که این واقعی نیست و اسباب بازیه فنرش در رفت. تو هم کلی غصه و کولی بازی که چرا تفنگمو خراب کردی.

 

بابا مجید هم مجبور شد شب بره و برات یک تفنگ خوشملتر بخره. کلی دوسش داری و باهاش بازی میکنی ولی میدونی که مامان اهل تفنگ بازی نیست. هر وقت بابا بیاد خونه میری میاری و باهاش کیو کیو بازی میکنی. وقتی بامنی سراغشم نمیری.

 

 

 

 

 

 

اینم بازیهای مردانه تو و بابایی

 

 

اینم اولین تفنگ زندگیت که توسط بابا مجید باز شده تا فنرشو بزاره سر جاش ولی مشکل اینجاست که نتونستیم حتی درشو دیگه ببندیم. خنده

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مهسان
7 مرداد 92 11:00
خاله دست بابا محترم درد نكنه .هميشه اسباب بازي را بده بابات بعد بهتر مي خرند

مهسا جونم اون كه شما خريدي هفت تيره



مهسان جونم سخت نگیر. بذار اسم تفنگها را من بلد نباشم.
مریم مامان پندار
14 مرداد 92 15:53
ای جونم کیو کیو میکنی
پندار خیلی وقته کیو کیو میکنه از یک سالگی اما من براش تفنگ نخریدم خاله جون آخه منم مثل مامانت خوشم نمیاد از تفنگ و خشونت
به به چه بابا مجید مهندسی تفنگ رو ببین به چه روزی افتاده
تا بابا رو داری غم نداشته باش اسباب بازی هات خوبببببببببب تعمیر میشن خاله جون



[