کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

برای کیان عزیزم

اخرین روزهای 23 ماهگی

1392/5/7 9:16
نویسنده : مهسا
791 بازدید
اشتراک گذاری

ماه رمضان این دو سال برام یاد اور آخرین روزهای بارداری، ذوق به دنیا اومدن تو، استرس کارهای عقب مونده و هزار تا خاطره دیگست. کم کم داره فاصلش باتولدت زیاد و زیادتر میشه ولی هنوزم تو دلم یک حس خوب را به وجود میاره. وقتی همه دارند از تعطیلات عید فطرحرف میزنند و اینکه چند روزه و کدوم روزه من میرم به دو سال پیش و کلی برای خودم ذوق میکنم. فکر کنم هیچ کس خاطره های به این قشنگی که من از تعطیلات عید فطر دارم را نداشته باشه. خدا جونم ممنونم که در 29 رمضان این فرشته کوچولو و بامزه را به من عیدی دادی. پسری 9 روز دیگه دومین سالگرد تولد قمری تو میشه.

بزرگ شدی. خیلی بزرگتر از اونی که من فکر میکردم و خیلی هم سریعتر. دلم برای تمام لحظه های نوزادیت تنگ میشه. از دیدن عکسهات غرق میشم تو یک حس ناب و دوست داشتنی. و خوشحالم که تمام سعی و فکرم این بود که از لحظه ها لذت ببرم. ممنونم از دوستهاییم که همیشه بهم یاد آوری میکردند که قدر این لحظه ها و روزها را بدون که دلت براشون تنگ میشه. با دوسالگیت خیلی چیزها عوض میشه. کم کم شیشه شیر هات از خونمون میرند. کم کم پوشک هم از لیست خرید خونمون حذف میشه. کم کم تبدیل میشی به یک ادم بزرگ کوچولو. مامانی هم تصمیمهای جدید داره . خیلی چیزها باید عوض بشه. پسرم دیگه بزرگ شده. باید تجربه های جدید به دست بیاره. مامانی هم باید از این مرحله زندگیش رد بشه.

امروز مغرورم به 23 ماهی که گذشت. باورش برای خودم سخت بود که اینقدر خوب از پسش بر بیام. حالا که بزرگ شدی یکی یکی دور و بریهامون بهم یاد اوری می کنند که مادر خوبی بودم. میگند که مادری کردن منو دوست داشتند و از اینکه عشق و منطق را پا به پای هم نگه داشتم تعجب میکنند. از اینکه  تونستم سرشارت کنم از عشق مادرانه ولی نه با تعصب بیجا و نه کورکورانه. حالا من و توئیم و روبرومون یک مسیر تازه و جدید. باید با هم شروع کنیم و میدونم از پسش بر میایم. ارامشی که تو وجودت موج میزنه در پشت این ظاهر شیطون و بازیگوش بهم اطمینان میده که تا حالا همه چیز خوب بوده.

این هفته یک دفعه کلی کلمات جدید گفتی. حالا هرچی ما میگیم را تکرار  میکنی.

مامان، بابا، آب، می می (دیگه ازلیست آبها خارج شد)، آقا، بده، اگیر، تاب تاب، نی نای نای، تیغوتیغو، مونا (خاله بیچاره)، مئو، هاپ هاپ، غار غار، بع بع، دست، پا، تو پ توپ، نه، آره، باشه، بییم(بریم)، کفش، فو فو (غذا)، نی نی...بقیش یادم نمیاد خب مامان

یکی از کارهای خوب و جدیدت اینه که چند روزه بعد از بازی اسباب بازیهاتو جمع میکنی. اگه از تو سبد اورده باشی میریزی سر جاش، تو قوطی باشه با اصرار میکنیش تو قوطی و کلا داری جمع کردن اسباب بازیها بعد از بازی را یاد میگیری.

 

از پلاستیک هم خوشت اومده که چیز بزاری توش و بعد دسته هاشو بکنی تو دستت و راه بری و پز بدی.

 

حجم مایعاتی که از سر لیوان میخوری بیشتر شده و  معلومه داری اماده میشی برای خداحافظی با شیشه.

 

داری سعی میکنی خودت لباسهاتو بکنی و بپوشی. فعلا  شلوار و کفش و جوراب را خودت در میاری ولی تو بلوزت گره میخوری و جیغ و داد و مامان مامانت میره هوا. برای پوشیدن هم فعلا کفشهاتو می پوشی.

 

تو کارهای خونههم خیلی داری مشارکت میکنی. با هم آب میوه میگیریم و  تمیزکاری میکنیم و جمع و جور و گرد گیری. پا به پای مامان خدمت میکنی. آشپزی و کیک پختنم دوست داری فقط یکم حوصلت کمه و می خوای خام خام بخوری.

 

موقع ظرف شستن هم صندلی بار را میاری کنار من و بهت میدم ظرفها را  میگیری زیر شیر اب و میذاری تو جا ظرفی.

 

از وقتی هم که بیدار میشی تا وقتی که میخوابی اگه تو خونه باشیم میگی نی نای نای و تازگی یاد گرفتی خودت هم تلویزیون را روشن میکنی و ذوق میکنی. بیشتر از نیم ساعت تو کل روز هم ندیدم تلویزیون نگاه کنی ولی باید علی الحساب روشن باشه.

 

 

اینم عکس این روزات. 

 

 

تخت نوجوانتم عاشقش شدی. مخصوصا که هر کس میاد خونمون براش ذوق میکنه و تو بیشتر خوشت میاد. الان بیشتر وقتها مستقیم برای خوب میری تخت خودت.

 

 

این پتو نرمالو را هم دوست داری و میمالی به صورتت.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)