کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

برای کیان عزیزم

اکواریوم

1395/10/29 13:08
نویسنده : مهسا
362 بازدید
اشتراک گذاری

پسر خوبم...یکی از کارهای مهد امسالت که من خیلی دوست دارم برگزاری اردوهای خانوادگیه...انگار یه جورائی مجبور میشی خیلی از جاهائی که تو لیست کارهای عقب مونده داره خاک میخوره را بهشون برسی. من خیلی دوست دارم و تا حالا هم سعی کردم همراهیت کنم...ماه آذر اردوی خانوادگیمون اکواریوم بود ..که دقیقا از فروردین پارسال که حدود یک ساعت تو صف بلیط موندیم و پشیمون شدیم قرار بود بریم و نرفتیم...

کارت تخفیف کیان برای رفتن به اکواریوم...دو روز ازش مواظبت کرده بود و امروز با خودش اورده

رفتیم باه م داخل اکواریوم و یه چیزی بگم یواشکی اولش کلی ذوق کردی و عین چرخ دویدی و ورودیشو رفتی پایین ولی پایین که رسیدی و چراغها خاموش بود ترسیدی و تا آخرش عین موش منو گرفته بودی..

خب صادقانه بگم تاریکی اونجا و نور اکواریوها منم اذیت میکرد. شما که دیگه کوچولوئید..

ترس تو صورتت هست البته فکر کنم حق داری. یکم ترس داره ادم همچین جائی تو تاریکی بشینه

بهترین قسمت این قسمت میانی قبل از ورود به تونل آبی بود

شیشه مواد غذایی برای ماهیها گرفتی و بهشون غذا دادی...خیلی هم ذوق کردی

امیدوارم فقط روششون گرسنه نگه داشتن ماهیها برای این بازی کوچولو نباشه.

عزیزم...خوشحالم که حیوونها را دوست داریو  ازشون نمیترسی..محبت

اونجا اختاپوس و ستاره دریائی و اسفنج دریائی دیدی...یکم با تصوری که تو کارتون باب اسفنجی داشتی فاصله داشت ولی اقای خرچنگو دوست داشتی.

تونل ابی که چیزی که به شدت بهش علاقه نشون دادی سفره ماهی بود که براش ذوق کردی که میتونی زیر شکمش را ببینی.

اینم آقای محترم که برای تمیز کردن اکواریومها اینطوری وارد میشد و اینقدر که تو و دوستات برای این اقا و بودنش تو اکواریوم واکنش نشون دادید و بای بای کردید و خندیدی اهمیتی به کوسه و ماهیها ندادید.خنده

عکسبرداری با فلش ممنوع بود و تو تاریکی هم عکس خوبی نمیشد ازشون گرفت...ببخشید که پستت عکس کمی داره

و البته که بیرون محوطه اکواریوم فروشگاه خرید بود و هرچی من ازت خواستم که یه چیز مربوط به اکواریوم و ماهیها به عنوان یادگاری بخری ترجیح دادی یه اتوبوس دو طبقه بخریغمگین میتونم بگم این از ضعف مدیریت اونجا بود. چون ترجیحا باید در فروشگاه اکواریوم حتی اسباب بازیها هم در شکل و شمایل ماهی و ستاره دریایی و ....باشه

هدفم این بود که وقتی از اکواریوم اومدیم بیرون ببرمت خزندگان ولی وقتی اومدیم بیرون نگهبان خزندگان با ذوق اعلام کرد که میخواند به مارهخا غذا بدند و زود برمی داخل شانس اوردم این قسمت را نشنیدی و من به دروغ بهت گفتم اقا گفت خزندگان تعطیله غمگین شرمندم مامان ولی من وقتی پنجم دبستان بودم با مدرسمون رفتیم به نمایشگاه مارها، و متاسفانه ساعت غذا دادن مارها بود و موش و خرگوش زنده جلوی مارها می انداختند و اونها میخوردنشون...من اونروز واقعا حالم بد شد و هنوز هم از تصور اون صحته حس خیلی بدی پیدا میکنم. نمیتونستم بزارم تو هم ببینی. شاید الان دیگه حیوون زنده بهشون نمیدند ولی ترسیدم ببرمت و اون خاطره تکرار بشه...سکوت

قول میدم یک روز که وقت داشتیم بریم خزندگان و پروانه ها را ببینیم...

محبتمحبتمحبت

پسندها (1)

نظرات (0)