کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

برای کیان عزیزم

یک روز خوب

1395/7/24 15:49
نویسنده : مهسا
306 بازدید
اشتراک گذاری

پسر خوبم..پنجشنبه ها روز تواه و مامان مهسا سعی مینه تمام مدت برات وقت بزاره. صبح بیدار میشی با هم صبحانه میخوریم و یکم بازی و بعد اماده میشیم برای رفتن به کلاس موسیقی و بعد از کلاس موسیقی...خرید و تفریح و شهربازی ....

این پنجشنبه مامان مهسا به دوستاش گفت که میخواد شما را ببره شهربازی و دو تا از دوستهای مامان هم با فرشته هاشون اومدند و یه عالمه بازی کردیم.

نیوشا گلی با یه عالمه ناز و عشوه که دل ادمو میبره

کیان موتور سوار

اینم کیان که دوستشو ترک خودش سوار کرده با هم برند گردش

اینم سه تا شیطون..در حال بازی.

خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و البته که ما هم خیلی خندیدیدم..دم سفینه فایی چون دفعه قبلی که اومدیم نیوشا را راه نداد و گفت هنوز قدش به خط مورد نظر نرسیده. اول قرار شد نیوشا بره داخل و بعد شماها..خانم مسئولشم پرسید چند سالتونه و منم همتونا گفتم  سال که هومان با اعراض جلوی همون خانمه گفت من 5 سالم نیستتتتتتتتتتتتتت من 4 سالمه......خندونک

خندونک

بعد از سفینه فضائی هم رفتیم ماشین بازی که خب چون تو و نیوشا نتونستید ماشینهاتونا ببرید من و خاله اومدیم کمکتون.که نمی اومدیم بهتر بود.ماشینامون گیر کرد و ما هم نتونستیم درشون بیاریم شما که هیچ...اقای مسئول غرفه هم کلی بهمون خندید و گفت امیدوارم با اتوبوس اومده باشید با این وضع رانندگیتون...قه قهه

و بعد فسقلیها که سر دستشون نیوشا بود هوس پشمک کردند و هرچی مامانا گفتند میریم بستنی میخوریم از خر شیطون پایین نیمدند که نیمدند.

منکه نتونستم سه تاییتون را از یه طرف بچرخونم تا یه عکس بگیرم

این عکسم هم اوج هنرنمائیه ها کسی لطفا متدش را نپرسه که نمیگمعینک

اینم قسمت خیریه بیماران سندروم داون و لگوبازی

خب نمیشه لگو ببینیم وبازی نکنیم که...و اینطوری ما هشت شب رسیدیم خونه بدبو

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)