کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

مریضی بد

1395/3/24 14:39
نویسنده : مهسا
693 بازدید
اشتراک گذاری

پسری خوبم تعطیلات خرداد امسال خیلی تعطیلات بدی بود. روز چهارشنبه صبح رفتی مهد کودک و خانم طهماسبی نزدیک ظهر زنگ زد که پسری گلم تب داره و خاله نوشین داره بهش آب میده و خنکش میکنه و بیاین دنبالش. بابا بزرگ اومد دنبالت مهد کودک و من از سرکار اومدم خونه و چون سه روز تعطیلی بود بردمت دکتر. خانم دکتر معاینت کردند و گفتند ویروسیه و شربت تب بر و سرماخوردگی...اینقدر بیحال بود که همش بغل مامان بودی و میگفتی نمیتونم وایسم. اومدیم خونه ولی از فردا صبحش گفتی مامان من گلوم درد میکنه و مامانی فهمید از یه بیماری ویروسی به رده. اینقدر گلوت درد میکرد که برای قورت دادن اب دهنت گریه میکردی.. گولی گولی اشک میریختی و هیچی نمیتونستی بخوری. حتی شیر توت فرنگی. صبح پنجشنبه دیدیم خیلی حالت بده با همون لباس خونه و با بابا مجید بردیمت کلینیک کودک من. اونجا اومدم حرف بزنم که گفتی مامان خودم میگم به آقای دکتر چی شدم و گفتی من گلوم درد میکنه. آقای دکتر معاینت کرد و گفت گلو کوچولوت پر از چرکه و باید آمپول بزنیم. 6.3.3 و این اولین آمپول پنی سیلین زندگیت بود. خانم پرستار تو کلینیک گفت چون تا حالا نزده بهتره ببرید بیمارستان بزنید و رفتیم بیمارستان. بمیرم خیلی پسر خوبی بودی فقط لحظه ای که آمپول وارد شد گریه کردی...و بعدش خیلی زود آروم شدی.

بمیره مامان که اینقدر مریضی

اینا بعد از زدن آمپول و تو راه خونست

خیلی تبت زیاد بود حتی بروفن هم فقط کنترلش میکرد و دائم داشتم خنکت میکردم. صدام میکردی مامان بیا به من دستمال بزار خنک بشم.

این کارم دوست داشتی خودت مینداختیش روی پاهات

سه روز بدی بود البته بعد از زدن آمپول گلو دردت خیلی بهتر شد و تونستی در حد مایعات چیز بخوری که خیلی خوب بود. ولی تا آخر هفته تقریبا مریض بودی و قسمت بدتر مریضیت این بود که من از تو گرفتم ولی خیلی خیلی بدتر. با امپول و انواع انتی بیوتیکها هنوز هم خوب نیستم. 

و اما تو برای اولین بار آمپول زدی و دقیقا به اندازه زدن واکسنهات با شخصیت رفتار کردی. ممنونم که اینقدر قوی  و محکمی پسر کوچولو چون خودم بیست و چهار ساعت بعد از تو همون امپولو زدم واقعا درد داره. تو قوی تر از مامانی به کسی نگو.

گفتی دردم اومد یکم ولی گلوم خوب شد. فرداش به من گفتی مامان موشی و ملوس چون پیش من خوابیدند گلوشون درد میکنه. خواستم وحشت آمپول از تو ذهنت بره گفتم میخوای آمپولشون بزنی؟ خیلی برات جالب بود. یه آمپول خالی بهت دادم و یه لیوان آب...دونه دونه عروسکهاتو آمپول زدی و قبل آمپول بهشون میگفتی یکم درد داره ولی نگران نبا عوضش گلوت خلی زود خوب میشه. خیلی خوبه...محبت

در حال آمپول زدن به کوآلا کوچولو

و خرگوشی...

از اونجایی که حرف گوش نمیدی به هر کدوم عروسکها یه سرنگ کامل آب زدی و برای جلوگیری از بو گند گرفتن همه عروسکها را بردیم تو بالکن و گذاشتیم روی رخت آویز تا خشک بشند.

اینم آقا گاوه..جا مونده بود.

پسری خوشحالم که با یک هفته استراحت خوب شدی ولی خیلی مریضی بدی بود و هیچ وقت یادم نمیره که برای قورت دادن آب دهنت اشک ریختی...

امیدوارم هیچ وقت دیگه اینطوری مریض نشی. 

پسندها (1)

نظرات (1)

ツ دختــر بابا ツ
29 خرداد 95 14:14
سلام خاله چه پسری نازی وای عزیزم خدا بد نده انشالله همیشه شاد و سلامت باشه و خدا حفظش کنه واستون خاله جون لینکتون کردم ، اگه دوست داشتین لینکم کنید پیش منم بیاین خوشحال میشم