کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

برای کیان عزیزم

مدرسه طبیعت

1395/3/22 11:06
نویسنده : مهسا
299 بازدید
اشتراک گذاری

پسری مامان دیروز یعنی جمعه 21 خرداد با همدیگه و با دوتا از دوستهای مامان و نی نی های نازشون رفتیم مدرسه طبیعت. خانم رضوانی پور خیلی خیلی داره برای مدرسه طبیعت ما زحمت میکشه و مطمانم با اراده ای که داره خیلی موفق میشه. کاش همه مسیرها براش هموار بشه چون همیشه اولین نفر بودن توی یک شهر کار سختیه. تو که عاشق اونجایی و هر دفعه از من سراغ میگیری مامان دیگه نمیریم پیش حیوونا. دیروز شرایطش پیش اومد و بعد از ظهر جمعمونا اونجا گذروندیم..بماند که اشتباه بزرگی کردم و از صبح بهت گفتم قراره کجا بریم و تقریبا بیچاره شدم تا عصر. و البته که تصمیم گرفتیم برای عصرونه شما فسقلیا الویه درست کنیم..تو هم خیلی کمک کردی. حیف که عکس ندارم ادای مامانو در میاری دستکش یبار مصرف دستت میکنی وبرای انگشتات بزرگه و من کلی بهت میخندم.

ورودمون به باغ و حیوون کوچولوهایی که دوستشون داری

اینم خرگوش بلا که دفعه قبل که دیدیش خیلی خیلی کوچولو بود

عزیزم...دلم میخواد برات خرگوش بیارم تو خونه ولی میترسم نتونیم بهش رسیدگی کنیم.

هومان نقاشی کشیدنو شروع کرد و تو هم هوس کردی

اول تک رنگ بود ولی خاله مرضیه ترکیب رنگ یادتون داد و دیگه شروع شد

بعد از یه عالمه رنگ کردن دیوارو  تخته و چوب...رفتی سراغ چوب بازی

سازه زمینی ساختی با چوبهات

چراغ راهنمایی رانندگی درست کردی

اره و دریل دستی کردی و ...

میخ زدن هم یاد گرفتی...چند بار اول میخات کج شد و خیلی تو ذوقت خورد ولی کم کم یاد گرفتی و کلی ذوق کردی

نمیشه که باغ رفت و گل بازی نکرد...

یه بیلچه و یه شن کش کوچولو دستت گرفتی و با دوستات تمام جوی های اب باغو پاک سازی کردی و راهشو باز کردی

بیلچتو داری میشوری...

عکس ندارم ولی خرگوشتم پاهاش گلی شده بود بردی تو این حوض کوچولو پاهاشو شستی...چه نفس راحتی کشیدم که از دستت نیفتاد تو آب.

تا حدود ساعت 7 اونجا بودیم و وقتی دیگه از نوک انگشت پاهات تا موهای سرت پر از گل و رنگ بود برگشتیم خونه. والبته که راحت نیمدی و مثل همیشه کلی نق و غر که چرا زود میریم...من هنوز با همسترا بازی نکردم...

پسندها (1)

نظرات (0)