ما و لباس محلی...
پسری تو مسافرت شمالمون رفتیم ماسوله و اونجا مامان مهسا هوس کرد که لباس محلی بپوشه و با شما و بابا مجید عکس بگیره. عکس محلی گرفتیم و قجری....البته شما از صبح نخوابیده بودی و به شدت خوابت می اومد. شاید هم خوب بود چون از خواب زیاد اروم شده بودی و حرف گوش کن....یه شمشیر چوبی هم خریده بودی که با کلی خواهش و التماس رضایت دادی بیخیال حضورش تو عکسها بشی ....عکسهامون از نظر من خنده دار شدند و باحال. در هر صورت خاطره میمونند. گرچه به نظر بابا مجید بسیار کار کثیفی بود پوشیدن اون لباسها .
این شما و لباس محلیتون و چرتکه دستت که عاشقش شدی
اون نصفه نیمه هم منم
پسری بلا یعنی من دارم با آقتابه و لگن دست تو رو میشورم...چه حرفا
بعید میدونم این عکسمون از نظر موازین نی نی وبلاگی اشکالی داشته باشه..نظر تو چیه؟
اینم شما و بابا مجید با لباس قجری.....
وای ادم با پوشیدن ابن لباسهای چندین و چند لایه رو لباسهای خودش تقریبا دوبرابر میشه
اینو گفتم فکر نکنید ما خانوادگی اینقدر توپولوئیم
اینم مثلا من دارم برای شازده چایی میریزم.....
فدای مدل نشستنت شازده کوچولوی من...