کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

برای کیان عزیزم

روزهای نه خیلی خوب

1393/4/31 11:23
نویسنده : مهسا
537 بازدید
اشتراک گذاری

پسر مامان خواستم بنویسم روزهای بد ولی دیدم همیشه میتونه خیلی بدتر هم باشه. برای همین نوشتم نه خیلی خوب. همه ادمها دلشون می خواد روزهای زندگیشون خوب و قشنگ باشه بدون بیماری و مشکل. ولی این محاله. شاید اگه روزهای بد نباشه ما قدر روزهای خوبمون را نمیدونیم.

یه روز صبح از خواب بیدار شدی و بدون مقدمه گفتی مامان پام درد میکنه و گریه کردی. گریه ای از روی درد. فکر کردم شب بد خوابیدی یا تکون بد به پاهات دادی. گفتم بهت کیف اب گرم برات میذارم و خوب میشی. اولین بار بود از کیف آب گرمت استفاده میکردم و تو هم که همیشه ذوق چیزها و وسایل جدید را داری کلی باهاش کیف کردی. از خودت جداش نمیکردی و باهاش بازی میکردی. در همه شرایط و کارها باید میذاشتی روی پاهات...

 

 

 

نمیشه که چیزی هم سالم بمونه چشمک

دو روز این مدلی صبر کردیم و دیدیم فرقی نکرد. حتی برای بالا رفتن از پله هم سخت پاتو بلند میکردی. تو راه رفتن هم کم کم میلنگیدی و مامان نگرانت شد

بردمت پیش دکتر خودت ...بر خلاف همیشه که منتظر بودم بگه چیز مهمی نیست اصلا اینو نگفت. معاینت کرد و گفت کشاله رونت درد داره. و مهمه.

گفت باید ببرمت آزمایش خون!!!

اولین آزمایش خونت بود. غیر از روز به دنیا اومدنت. و دوران زردیت.

هم نگران بودم که چه مشکلی پیش اومده و هم دلم برات میسوخت که باید ازمایش خون بدی.

بازم مثل همه این روزها مرد واقعی بودی و فقط لحظه ای که سوزن را وارد دستت کرد یکم گریه کردی و گفتی مامان چی بود؟

متاسفانه تا اومدم فکر کنم و جواب درست پیدا کنم خانم پرستار گفت زنبور نیشت زد!تعجب

دیگه از اختیارم خارج بود. نمیتونم با همه بجنگم که ولی کاش یکم به پرستارهای مهربون و مسئولین آزمایشگاهها آموزش میدادند. فقط وصل کردن عروسک به در و دیوار که مهم نیست. نترسوندن بچه ها مهم تره.

بعد خون گرفتن یکم خودتو لوس کردی مخصوصا برای بابا مجید

 

 

 

آزمایش خونت را دادیم و منتظر تا جوابش اماده بشه.

جوابو بردم برای دکترت و گفت که خدا را شکر مورد عفونت منتفی میشه ولی باید ببرمت متخصص ارتوپد اطفال حتما بینتت.

برای دکتر دوامی نوبت داد و منم رفتم و با نامه سه روز بعد نوبت گرفتم ساعت 2 بعد از ظهر.

به کسی نگو که از 2 تا 6 داخل مطب بودیم. چه مطبی...شلوغ و بدون کولر و ....

آخرش تونستیم دکتر را ببینیم. معاینت کرد و جواب آزمایشت را دید .و گفت باید عکس بگیریم ازت.

تو هم که شیطون و عاشق این اتاقهای عجیب غریب.

رفتیم داخل اتاق رادیولوژی اینقدر سوال پرسیدی که خانم تیتیش نزدیک بود اخراجمون کنه.

عکسو گرفتیم و نشون دکترت دادیم. گفت مفاصلت سالم سالمه.

پرسید حدود 15 روز پیش سرماخوردگی نداشتی؟؟ گفتم چرا!! دقیقا همون سرماخوردگی بدی که داشتی. و تب و ...

گفت سرماخوردگی ویروسی ممکنه بعد ویروس بمونه داخل بدن و داخل بافتهای اینطوری بمونه و ایجاد درد بکنه. تنها راه حلش هم شربت بروفنه که دردتو کم کنه و تحرک پاهاتو زیاد تا کم کم ویروس از بدنت خارج بشه.

گفت که تا سه روز اگه خوب نشدی دوباره بریم پیشش که شکر خدا خوب شدی.

ولی روزهای بدی بود.

 

خیالم تازه از درد پاهات و ...راحت شده بود که رفتیم خونه بابابزرگ و رفتیم طبقه بالا، یه شیشه قدی بزرگ را از داخل کمدها بیرون اورده بودند و شکسته بود. سه تیکه بزرگ و تیز...

من و بابا و مامان شمسی رفتیم حمام را ببینیم که صدای جیغ تو بلند شد. اومدم دیدم یکی از شیشه ها افتاده روی مچ پاهات و با اینکه بریده بود و خون می اومد دلا شدی که از روی پاهات برداری. قلبم وایساد. 

مطمان بودم برید ه و خون نمیذاشت ببینم چقدر عمیقه.

بابا مجید بغلت کرد و اوردت پایین. مامانی خیلی لحظه بدی بود. گریه میکردی از درد و نمیتونستم کاری برات بکنم.

بهم گفتی

: مامان مخسا چرا مظاوب من نبودی من زخم نشم؟"

مردم وقتی این جمله را گفتی. 

خونریزیت خیلی زود بند اومد و فکر کردیم چون خیلی باز نشده بخیه نمی خواد. برات پانسمان کردم .

فردای اون روز ولی پسر خاله مامان که پزشکه زخمتو دید و گفت بخیه می خواسته. باید میبردی ولی الان دیگه دیره. پمادهای ترمیمی داد که برات زدم و خدا را شکر گوشت اضافه نیاورد و بسته شد ولی قطعا جاش تا همیشه روی مچ پات هست.

 

 

 

اینم یک هفته نه خیلی خوب که خدا را شکر تمام شد.

پسندها (1)

نظرات (1)

نی نی عکس
10 مهر 93 16:30
ماشاالله چه بچه نازی از بچه ها و نی نی های خوشگل تان عکس بگیرید و برای ما ارسال کنید. ما ضمن نمایش عکس ها در سایت، به آن ها جایزه می دهیم www.niniaxs.ir