کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

شیرین زبونی

1393/4/5 12:40
نویسنده : مهسا
671 بازدید
اشتراک گذاری

شیرین زبون مامان! تو فاصله بین دو سالگی تا سه سالگی اینطوری که من فهمیدم بزرگترین اتفاق برای شماها کامل شدن دامنه لغات و تکمیل جمله بندی و صد البته جمله های خنده دار گفتن شماهاست.....

خیلی تازگیها حرفهای خنده دار میزنی و همه را میخندونی. دیگه کلمات را کامل ادا میکنی و این باعث شده نیاز به مترجم نداشته باشی و همه دیگه حرفات را متوجه میشند. یه مشکل کوچولو هست و اونم اینکه شما خیلی حرف میزنی!گیج دارم ازت تعریف میکنما! تشویقمامانی باور کن همیشه سعی میکنم به حرفات توجه کنم و اعتماد به نفس بهت بدم و تشویقت کنم به حرف زدن ولی بعضی وقتها واقعا زیاده روی میکنی. پر حرفیت با حس کنجکاویت با هم تلفیق وحشتناکی میده که تو خونه خودمون و خونه نزدیکا مشکلی نیست ولی مامان بیرون از خونه و تو مغازه و ....یکم مامانو خسته میکنه. ولی تو ادامه بده با اینکه دیدن قیافه عصبانی بعضی از مغازه دارها خنده داره ولی چاره ای نیست...ادامه بده پسرم....کشف کن....

خدا را شکر دست از سر آقا کیان برداشتی و وقتی ازت میپرسند اسمت چیه میگی کیان!

بیشترین جمله ای که در طول روز ازت میشنوم اینه: "چی شده؟" و باید هم دقیق و کامل برات توضیح بدیم حتی اگه چیزی نشده باشه.

صبح از خواب بیدارت میکنم میگی مامان داریم میریم مهد کودک میگم اره! میگی من خوابم با بالش و موشی ببرم! میگم چشم. میگی شیر کافی (شیر کاکائو) هم می خوام. میگم چشم. بغلت میکنم و با پتو موشی و بالش میریم تو ماشین. صندلی را خوابوندی و روش تا مهد می خوابی و شیر کافی میخوری. دم مهد بلند میشی از ماشین پیاده میشی و میگی "بیریم جایزمو بخرم" میریم سوپر. جایزتو میخری و موقع رفتن تو میگی " مامان بوگو مامان شمسی بیاد دمبالم یا بوگو مامان منیژه بیاد" منم میخندم و میگم چشم. جایزتو میزاری تو کولیت و میری مهد.

از سرکار میام دنبالت آیفونو برمیداری و میگی کیه؟ میگم باز کن میگی " بیا تو، بیشین" و این نشستن معمولا یک ساعت طول میکشه تا من راضیت کنم بریم خونه.

تو راه میگی " مامان بیریم پارک" میگم دیره میگی " ببین خورشید تو اسمونه نرفته بخوابه هوا روشنه میتونیم بیریم پارک"

اگه نبرمت تا غروب بشه میای میگی مامان " دیدی چی شد؟ دیدی گفتی خورشید داره میره بخوابه ماه بیاد تاریک بشه. دیدی تاریک شد نرفتم پارک"

هر کس بره حمام مهم هم نیست تازه از حمام اومده باشی یا نه میری در میزنی و میگی " اجازه هست منم بیام حمام" اگه بگه اره میگی " الان لباسمو بکنم و میام" و اگه بگه نه میگی " منو ببین چقدر کثیفم. لپم کثیفه، پاهام کثیفه، دستم سیاهه" و اینقدر از کثیفیهات میگی و صورت و دستاتو نشون میدی که دل ادم ضعف میره و دوباره خودتو میرسونی به حمام.

هرکس حرف بزنه. اگه متوجه نشی " مامان آقا چی گفت؟" " مامان خانم چی گفت؟" جلو خودشون هی باید باهات حرف بزنم بی خیال بشی و خیلی هم سخت اتفاق می افته.

رفتیم خونه مامان منیزه و تو گوله انرژی دویدی بیرون از خونه. خاله بهت گفت امروز زود دل کندی! برگشتی گفتی امروز چی کندم؟ خاله گفت دل کندی. گفتی من چی کندم؟ و کلی بهت خندیدیم. تا یکساعت بعدش از من میپرسیدی مامان من چی کندم ایمروز؟

بابا بزرگ بهت گفتند من دارم میرم بخوابم تو هم بخواب. بهشون گفتی "با من شوخی نکن!"

یه چیزو چند بار بگی جوابتو ندیم میگی " منو عصبانی نکن!"

میگم بزرگ بشی می خوای چکاره بشی؟ اوایل میگفتی: غذا بوخورم، بوزورگ بشم. اقا پلیس بشم، به ماشینا بگم ایست. جریمشون کنم.

الان پیشرفت کردی میگی " ایشالا بوزورگ بشم. خلبان بشم. هواپیما بخرم بیام دنبالت"

باب مجید بهت میگه نمی خوای دکتر بشی؟ میگی نه بیریم دکتر!

اگه کسی شروع کنه برات شعر بخونه یا اهنگ و حوصله نداشته باشی میگی : خاموشش کن!

پسندها (1)

نظرات (0)