اولین برف زمستانه
پسر مامان صبح اولین روز سال ٢٠١٤ میلادی مامان از خواب که بیدار شد دید که داره برف میاد و کلی ذوق کرد و وقتی شما بیدار شدی بهت گفت کیان داره برف میاد! گفتی کوجاست؟؟
بردمت پشت پنجره اتاق خواب و کلی ذوق کردی و لی اونجا خطرناک بود و برای همین اوردمت تو آشپزخونه. نشستی پشت پنجره و برف را تماشا کردی و کاری که خیلی دوست داشتی اینکه سرتو بالا بگیری و از زیر برفهایی که دارند میاند پایین را تماشا کنی.
همونجا صبحانه هم خوردی و از ذوق برف برای اولین بار یک صبحانه کامل خوردی. نوش جونت عزیزم.
البته اینا همش قسمت خوب قصه بود و قسمت بدش وقتی بود که برف تمام شد. بی وقفه میگفتی " مامان من برف خواست" و هیچ منطق و دلیل و توجیه و اخم و دعوا و ....کارساز نبود که نبود....حتی جمله دوست داشتنیه بیا بریم بازی کنیم....
برف اومد ولی زمین سفید پوش نشد که نشد ...
خیلی زود تمام شد و همه چیز به حالت عادی برگشت. انگار نه انگار ...ما هم رفتیم بیرون
مامان ماهسا! تو بمون و عکس بگیر...من که رفتم