کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

برای کیان عزیزم

بارون پاییزی

1392/9/1 17:13
نویسنده : مهسا
407 بازدید
اشتراک گذاری

 

باران میبارد به حرمت کداممان  نمیدانم؟!

من همینقدر میدانم باران صدای پای اجابت است،

خدا با همه جبروتش دارد ناز میخرد،

نیاز کن........

 

پسر شیرین مامان بعد از چند روز بد که با همدیگه داشتیم و تب تو و نگرانی من، خدا را شکر دمای بدنت عادی شد ولی سرفه میکنی. نمیدونم این ادامه اون مریضیه یا یک مریضی جدید؟ کلا بزار از دلم بگم که آروم نیست. تو این ٢٧ ماه فقط یک مشکل نداشتم و اونم غذا خوردن تو. از اول با وزن خوب به دنیا اومدی و شکمو. اینقدر راحت بودم که فقط نگرانی غرهای دکترت را داشتم که میگفت نزار زیاد بخوره شکمو میشه و اضافه وزن پیدا میکنه و منم کاریت نداشتم. ولی کلا یکماه شایدم یکم بیشتره که بد غذا شدی. صبحانه نمیخوری، ناهار چند تا قاشق، عصرونه چند تا و ...اینطوریه که از ٢٤ ماهگی تا حالا ١ گرم هم اضافه نکردی. دیگه مریضی و تب هم اضافه شد و من دارم غصه میخورم. چرا اینطوری شدی؟ نکنه دستگاه گوارشت مشکل پیدا کرده؟ اگه تا چند روز دیگه خوب نشی میبرمت پیش یک دکتر دیگه ببینم میشه اشتهاتو زیاد کرد. الان به وضوح صورتت و بدنت لاغر شده. غذا بخور پسر گلم.مامان گناه داره این نگرانی هم به نگرانیهاش اضافه بشه.

 

اینا درد و دلهای این چند روز مامان بود که نمیتونم به بابا مجید بگم چون ناراحت میشه و با زور تصمیم میگیره غذا بهت بده و بدتر میشه. امیدوارم روشهای نرم تو چند روز اینده جواب بده.

 

دو روزه که هوا ابریه و همش داره بارون میاد و من میمیرم برای این هوا. با اینکه خیلی هم دما پایین اومده و سرد شده ولی بازم دلیل نشده که با هم بیرون نریم. دیروز با همدیگه رفتیم خرید و وقتی برگشتیم از ماشین پیاده شدیم و من طبق عادت رفتم طرف آسانسور و انتظار داشتم تو هم بیای که رفتی سراغ باغچه. گفتم کیان بیا سرده مریض میشی و تو نگام کردی. نم بارون داشت می اومد و یک لحظه تو نگاهت فقط یک چیز بود "من دلم می خواد زیر بارون بمونم" . اینقدر قشنگ بد که از خودم بدم اومد. چرا اینقدر اصرار میکنم بریم بالا؟ تو خونه مگه چه خبره؟ چرا حواسم به حسهای تو نیست؟ چرا یادم نبود شاید تو هم از راه رفتن و قدم زدن زیر بارون لذت میبری؟ چقدر همش ترسیدم از مریض شدنت.....چرا دارم بهت زور میگم؟ چرا نمیذارم به حرف دلت گوش بدی؟ پس کو اون آزادی که همش شعارشو در تربیت بچه میدم؟ ....اینوطوری بود که بهت گفتم برو بگرد عزیزم فوقش یکم مریض میشیم و شایدم پاک بشیم، پاک پاک.....البته میدونم همسایه هامون که از پنجره من و تو رو زیر بارون دیدند درمورد وظایف مادریم چی گفتند و میدونم که چه فکر هایی کردند ...مهم دل توئه و ارضائ شدن حس کنجکاویت نسبت به بارون که از آسمون میاد و لبات که بخنده و من که لذت این خنده را ببرم.....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نازی
2 آذر 92 15:42
سلام عزیزم.امیدوارم کیان کوچولو دیگه مریض نشه چون واقعا مریضی بچه ها سخته ومابزرگترها رو پیر میکنه.پسر اول منم 4 سال ودو ماهشه وخیلی بدغذاست همش با بشقاب غذا دنبالشم .کاش یه راهی وجود داشت واسه کم اشتهایی من پیش دکتر مهین هاشمی پور بردمش فوق تخصص تغذیه گفت مشکلی نداره.ولی قرص ویتامین دی و داد حیف که زیر 4 سال رو قبول نمیکنه وگرنه میکفتم ببریش اونجا.بوس واسه گل پسریت. نازی عزیز ممنون از لطفت. اتفاقا من به واسطه یک اشنا تونستم کیان را پیش دکتر هاشم پور ببرم و چون پرونده داره هر 6 ماه چکآپ میکنه ولی میشناسیشون که اتفاقا خیلی خوشحالند که کیان بی اشتها شده چون همش میگفتند اگه اینطوری ادامه بده کاندید دیابت میشه و الان از نخوردن و لاغریش راضیند!
مهدیس
2 آذر 92 19:54
جه با احساس وووووووووووووووووویییییییییی