کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

کیان و نامزدی

1392/6/27 10:53
نویسنده : مهسا
994 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیز مامان، چند روز قبل از تولدت دختر خاله  بابا که خواهر زن عمو هم میشه از کانادا اومد و من و بابایی خیلی خوشحال شدیم که برای جشن تولد تو ایرانه. چون خیلی دوستش داریم و وقتی خوشحال تر شدیم که فهمیدیم با نامزدش اومده و قراره هفته بعد از تولد شما بریم جشن نامزدی......

بعد از ظهر خوابیدی و عصر سر حال رفتیم نامزدی. شما خیلی خیلی پسر خوبی بودی و برای خودت گردش و تفریح میکردی، بعضی وقتها هم که اهنگ را دوست داشتی می اومدی و یکم نا نای میکردی.

 

 

 

 

با دوقلوهای دختر خاله بابا هم کلی بازی کردی و چون هفته پیش دیده بودیشون احساس نزدیکی باهاشون داشتی. اونها هم مواظبت بودند.

 

 

 

کلی هم تمرین کردی که بدون اینکه دستتو بگیری از پله بالا و پایین بری. ولی هنوز نمیتونی:

 

 

یکم فقط زیادی دلت می خواست بری تو حیاط و پیش کسایی که اومده بودند میز شام را بزنند و درست کنند.  

 

 

عمو رفته بیرون با موبایلش حرف بزنه و تو هم نگران :

 

 

اینم پسرکوچولو که کلی طرفدار داشت و کلی هم بوس شده!

 

 

 شب 12 برگشتیم خونه و تو تازه یادت اومده بود که ذوق کنی و اتفاقهایی که افتاده را تعریف کنی. تا 2 بیدار بودیم و تو تعریف میکردی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان تیارا
20 شهریور 92 9:19
به به پسمل خوشتیپ خودم .کیان حیا کن جای اون لبا را روی لپت به تیارا چه جوابی داری بدی هان



وای. خاله نزار تیارا ببینه میونشون بهم میخوره.
مهدیس
1 آبان 92 22:38
واییییییییییییییی عزیزم چقدر دلبری میکنی