دنیای این روزهای من!
این پست را برات فقط عکس میزارم. عکس از اخرین روزهای دو سالگی و اولین روزهای ورودت به سه سالگی....
موقع اماده کردن خونه برای تولدت به شدت کمک کردی:
چه در چیدمان و چه در جابجایی:
سلیقه توئه نمیشه کاریشم کرد....
شایدم اینطوری قشنگ ترند.
اینم چند ساعت مونده به اومدن مهمونهای تولدت
بعد تولد بابا مجید دیگه فکر کرد پسرش دو سالش شده و میتونه میز تحریرش که مامان در جمع کردن سیسمونی جمعش کرده را بیاره:
خیلی هم براش ذوق کردی
راست میگند که وسایل نی نی را جمع کنید و بعد دونه دونه براش بیارید
ولی خیلی زود متوجه شدی که میشه ازش استفاده های دیگه هم کرد:
اینم یک روز بعد از ظهر جمعه نزدیک خونمون از بیرون برمیگشتیم که یک اقایی داشت به اسبش تعلیم میداد و بابا مجید زودی تو رو پیاده کرد که اسب ببینی ولی اون اقا خیلی مهربون بود و بهت گفت بیا سوار شو تو هم از خدا خواسته.
اقای سوار کار خیلی تعجب کرد که تو اصلا نترسیدی و به زور اوردیمت پایین
حالا به اسب میگی پیتکوپیتکو! اسب راحت تر نیست؟
اینم ماشین کنترلی نازنین که شما اینطور صلاح دیدی که سان روف باشه و سقفشو درسته کندی. کلی هم از کارت راضی هستی.
اینجا رفتی دفتر و مدادهاتو اوردی و داری همون گوشه دم کمد مدادهاتو میتراشی! یک تراش صورتی داری که خیلی دوستش داری. البته هنوز نمیتونی درست بتراشی ولی یک کارایی میکنی.
کلا احساس میکنی مامان خیلی بد سلیقستو همه چیز باید یک مدل دیگه چیده بشه
اینم علت اینکه لیوانهای ما میشکنه!
چند روز پیش داشتم فکر میکردم که دو ساله شدی و باید کم کم شیشتو بگیرم و برای همین امروز که می می خوردی ازت عکس گرفتم. شاید روزهای اخر باشه. شایدم مامان گول بخوره و ماههای اخر باشه
بقیه عکسات واقعا بدون شرحه!
این دیوارهای خونمون
اینم کف خونمون!
اینم یک موش کوچولو گوشه خونه تو استخر توپ جدیدش.