کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

برای کیان عزیزم

هدایای تولد دوسالگی

1392/6/19 10:18
نویسنده : مهسا
1,160 بازدید
اشتراک گذاری

پسری چند روز پیش داشتم البوم نوزادی خودم را ورق میزدم. قبلا که تو نبودی چند سال یکبار میرفتم سراغشون ولی از وقتی اومدی هی میرم سراغشون و عکسهای زمانهای مختلفمون را با هم مقایسه میکنم. ببینم شاید یکم شبیه من بشی. اینم حس غریبیه.

وقتی بارداری فقط و فقط از خدا میخوای که نی نی سالم بیاد پیشت. بعضی وقتها وسوسه میشی که بگی خدایا سالم باشه یکم خوشگلم باشه و چشماش شکل من باشه و بینیش شکل مامانم و موهاش شکل.....ولی تا بهش فکر میکنی یک حسی که اسمش فکر کنم ترس باشه میاد سراغت که وای چرا .فقط از خدا بخواه سالم باشه و تو هم تمام توقعاتت را قورت میدی. و بعدشم نگرانی که نکنه فکر بد کرده باشی. وقتی به دنیا اومد روزی چندین بار از خدا به خاطر سلامتیش تشکر میکنی ولی....یک وقتهایی یک حسهای دیگه هم میاد سراغت، مخصوصا اگه از لحظه تولدش همه تو بیمارستان بهت گفته باشند وای با باباش مو نمیزنه، وقتی ماماهایی که دور و برت میچرخند هی بگند شکل تو که نیست بزار باباش بیاد ببینیم شکل اونه، وقتی لحظه مرخصی کل ایستگاه پرستاری بگند وای دیدی گفتیم شکل باباشه....وقتی تمام چندین و چند روز ی که میاند دیدنت حتی یک نفر پیدا نشه که بگه یک کوچولو هم به تو شباهت داره....و تو دلتو خوش کنی که بچه ها بزرگ که میشند شکلشون عوض میشه...عوض که میشه ولی هی بیشتر و بیشتر شبیه باباشون میشند. سعی میکنی نشون بدی اصلا و اصلا برات مهم نیست حتی خوشحالی که هر دو تا مرد خونت یک شکلند ولی...وقتی برق خوشحالی را تو چشمهای بابا میبینی از اینکه نی نیش شکلشه خوب بهترین مامان دنیا هم باشی حسودی میکنی....وقتی بعضیا بهت بگند وای نمیتونیم اسم خودشو صدا کنیم از بس شبیه باباشه هی میخوایم اسم باباشو صدا کنیم، وقتی تو مسافرت مهماندار هواپیما که جز یک سلام خنده دار هیچ کلمه فارسی بلد نیست نگاهشون میکنه و میگه واو کپی ، پیس...دیگه دلت  یک کوچولو میگیره.  وقتی مهمون داری و دختر عموی بابا میگه وای چقدر خوب که اینقدر شبیه باباشه...دلت می خواد داد بزنی که باشه هست ولی دیگه چه خوبش چیه؟......کم کم حساس میشی و اونوقته که سر هر ماه میری و البوم نوزادیتو میاری تا تو عکسهای بچگیات، تو یک سالگی، دوسالگی تو لحظه های ثبت شده از کودکیت دنبال یک شباهت بگردی.انگار داری دنبال یک مدرک محکمه پسند میگردی که دستت بگیری و بیای به همه بگی ببینید اینجا چقدر شبیه منه؟ و هرچی میگردی کمتر پیدا میکنی...ولی ......اون چشمهای سیاه و کوچولو که همه را یاد بچگی بابا میندازند یک یادگار خوشگل و خاص هم از من دارند. شاید تنها چیزی که تا الان پیداش کردم از ته تمام این عکسها و البومها....

 

 

یک خال کوچولو، تو چشم چپت و نزدیک مردمکت. عین خال چشم مامان و  مامان جون. چیزی که هیچ کس نمیبینه ولی من میدونم و تو هم بدون.

 

وای ببین مامان اومدم برات بگم که ایندفعه که البوم نوزادیمو ورق زدم صفحه مخصوص کادوهای تولد داشت و کلی ذوق کردم و حتی خیلی از هدایای تولد یکسالگی و دو سالگیم را یادم اومد. حتما هدایایی بوده که مامان جون مثل االان من قایم کرده و وقتی بزرگتر شدم بهم داده. چون بعید میدونم هیچ کس یک سالگیشو یادش بیاد.اومدم برات هدایای تولدت که همه زحمت کشیدند و برات آوردند را بگم که اینطوری شد.....

 

هدایای تولدت را اینجا مینویسم:

مامان بزرگ..................یک ربع سکه

بابا بزرگ.....................یک ربع سکه

مامان جون.................یک پلاک طلا فروهر

عمومحمد و زن عمو...........یک خرس گنده پشمالو خوشگل با یک ست بلوز و شلوار خوشرنگ

خاله مهدیس................یک جفت کتونی زمستونه ٣٦١

عمه پری مامان...........کارت هدیه ٣٠٠ تومنی

عمه توران مامان..........ربع سکه

خاله ژیلا مامان.................سکه پارسیان

پسر خاله مامان..................گل نقره

دایی مامان.....................سکه پارسیان

پسرخاله مامان جون....................یک کاپشن گپ خیلی خوشمل و سرمه ای

اون یکی پسر خاله.......بلوز و شلوار انگری بردز

پگاه عزیز ............یک ارگ اسباب بازی شکل گاو(خیلی دوستش داشتی و داری باهاش بازی میکنی)

مهشاد عزیز...............لگو (مامان و بابا خیلی دوست دارند)

نازیلا عزیز.......................یک کت گپ با کلاه و دستکش خوشمل

اذین عزیز.........................بلوز و شلوار خردلی

پارسا که از لحظه اول هر کدوم از مهمونها که زنگ زدند شما گفتی پاسا و رفتی دم در تا اومد. خیلی دوستش داری و بهش اعتماد داری. تنها نی نی که به حرفش گوش میدی و براش ذوق میکنی.........یک اسکوتر ابی خشگل

عمو محمد دوست بابا...................ماشین شارژی سبز

دختر خاله بابا که نیومد و فقط دوقلوها اومدند.........استخر توپ خونگی

بابا بزرگ مامان که نمیتونه بیاد چون دیگه تحمل مهمونی براش سخته........سکه پارسیان یک گرمی

عمو علی و زن عمو، تولدت نبودند چون تهران زندگی میکنند ولی هفته بعدش برای عقد اومدند و بهت یک

سری کتابهای اموزش زبان با سی دی و یک کارت هدیه ١٠٠ تومنی دادند که چون من تا حالا ندیده بودم عاشقش شدم. روی کارتت نوشته کیان عزیز تولدت مبارک. برات نگهش میدارم ولی عکسشم داشته باش.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان تیارا
20 شهریور 92 9:22
دست همگی درد نکنه زحمت کشیدن . راستش به خدا منم تو فکر هدیه بودم واست .یعنی هی تیارا میگفت بریم برای کیان کادو بخریما .مامان تنبلش مثل همیشه کوتاهی کرد .اما کادوت پیشم محفوظه عزیزم .عجالتا این گل ها واسه تو مامان مهربونت



مرسی عزیزم. خودتو تیارا عزیز گلیت.
مهدیس
1 آبان 92 22:39
بد نگذره کیان جون



نه خیلی هم خوبه!