دنیای این روزهای کیان
کیان کوچولوی من خیلی خیلی شیرین و با مزه شدی و از این ماه که تقریبا میشه گفت حرف زدن را شروع کردی بیشتر هم گاز گرفته میشی. تقصیر خودته که اینقدر با مزه حرف میزنی.
تا بهت میگیم کیان اینکار را بکن یا نکن. سرتو تکون میدی و میگی "باشه" و کی میتونه گازت نگیره. حوصلت که سر میره میری از تو کمدت بلوز و شلوار میاری و میگی "مامان دد" "تیغو تیغو" "مانا" ترجمه این جمله یعنی مامان بریم بیرون با ماشین و خاله مهدیس . بیرون هم تا گشنت میشه رستورانها و فست فودها را خیلی خوب میشناسی و میگی "مامان فوفو" این فوفو بیچاره هم چون غذاهات داغ بود و فوت میکردیم بهش موند.حالا اسم غذا شده فوفو!
تو خونه دیگه پوشک نمیشی و در مراحل اولیه گرفتن از پوشکیم. خداییش هم کار سختیه.باید یادم بمونه نیم ساعت به نیم ساعت ببرمت حمام. ولی قشنگ جیش میکنی و اقا کلاغه هم برات یک عکس میو میاره و میچسبونه به دیوار حمام. هر کس میاد خونمون باید بیاد و میو های جایزه جیش شما را ببینه و تشویقت کنه. . بعد از جیش هم باید شلنگ اب را بگیری و خودت و جیشت را بشوری. پسر تمیز من! وقتی بیرونیم و پوشک داری تا دستشویی داری حول میکنی و من یواشکی بهت میخندم و میگم راحت باش مامانی پوشک داری. نمیدونم واقعا کی جرات میکنم بیرون پوشکت نکنم. مامان بی عرضه!
ادامس هم یادگرفتی بخوری. میدونی که این کارها از اموزشهای بابا مجیده. بهت ادامس داد و گفت که نباید قورت بدی و منم هی خندیدم که پسر 23 ماهه الان قورت میده و خیط میشی ولی تو نامرد منو خیط کردی. ادامستو میجوی و حوصلت که سر رفت میاری میدی مامان یا میندازی تو سطل آشپزخونه.
روزی یک دونه اجازه داری که بخوری.
پتو موشی مهربونت را هم ازت گرفتم. پتویی که از نوزادی داشتی و واقعا کهنه شده بود و داشت آبرومون را میبرد ولی دلیل اصلی که ازت گرفتم این بود که باهاش حرص میخوردی. و کم کم داشتی سعی میکردی با خودت بیاریش بیرون. تا وقتی مال خواب بود اشکالی نداشت ولی مامانی دوست نداشت شما بیرون خونه یک پتو بهتون آویزون باشه. از روانشناس کودک هم پرسیدم و گفت خیلی اشکالی نداره ولی اگه میشه ازش گرفت قبل از اینکه بزرگتر بشه بگیر. خیلی منطقی با همدیگه رفتیم و یک پتو کوچولو و خوشمل و همونطوری زرد خریدیم. برای خواب بهت دادم. روز اول دو تاییشونا بغل کردی و از روز دوم کم کم موشی کمتر بیرون بود و بعد از یک هفته هم موشی غیب شد. سراغشم نگرفتی. به این پتو جدید هم به اندازه اون وابستگی نداری . ظاهرا گرفتنت از شیشه هم نباید کار سختی باشه!امیدوارم.
یک کار جدید هم چند روزه که یاد گرفتی که خوب و بدش را نمیدونم. صبح ساعت 6.5 تا 7 بیدار میشی و به جای اینکه مامان را صدا بزنی تا برات شیر بیاره. بالش و پتو را میگیری دستت و میای اتاق ما کنار من و یواش دست میزنی به من. چشمامو باز میکنم و دو تا چشم سیاه را میبینم که داره بهم میخنده. میای بالا و بالشت را میزاری بین بالش من و بابا و می خوابی.
بابا مجید که نرمش میکنه کنارش می خوابی و تمام اداهاشو در میاری و میگی "یه دو سه شش شش شش شش" و کلا دیگه همه اعداد میشه شش. بهت میگم مامانا چند تا دوست داری و میگی شش! چند سالته شش! ساعت چنده؟ شش! کیان کوچولو شش تا عاشقتم
میگم کیان مهسا کیه؟ میگی "مامان." مجید کیه؟ میگی "بابا!" میگم اسمت چیه؟ میگی "من!" میگم کیان کیه؟ میگی "من!"فعلا اسمت منه! تا کی را نمیدونم.
عاشق ماه تو اسمونی و شب که میشه تو آسمون دنبالش میگردی اینقدر هم غلیظ و از ته گلو "ه" آخرش را میگی که همه خندشون میگیره. و باحالترین قسمتش اینه که فقط ماه هلالی را به ماه قبول داری. ماه که کامل میشه از نظر تو دیگه ماه نیست.
به خاطر علاقت به نوشتن و اینکه دیگه هیچ دفترچه و سر رسید سالم و صد البته خودکار سالمی هم تو خونه نداریم تخته وایت بردتو برات زدم به دیوار تا روش مشق بنویسی.
ما که نفهمیدیم ولی خودت میدونی دست چپی یا دست راست؟
تزیینات و کارتهای تولدت هم امادست. خیال مامان حسابی راحت شد. هفته دیگه کارت دعوت هاتو میدیم و هفته بعدش هم تولدته. امیدوارم بهت خوش بگذره.