کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

برای کیان عزیزم

مصائب شیرین

1392/4/22 10:04
نویسنده : مهسا
315 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی تو خیابون رانندگی میکنیم یعنی چقدر به اطراف توجه میکنیم. حواسمون فقط به اینه که به مقصد برسیم یا یکم ادمهای دور و برمونم نگاه میکنیم و بعضی از ماشینها هم به شدت حواسمون را به خودشون جلب میکنند. هرکس مجذوب یک چیزی میشه ولی قطعا ماشینی با ویژگیهای این توجه همه یا حتی ناسزا های خیلیها را به خودش جلب میکنه.

یک ماشین که داره جلومون میره و بعضی وقتها احساس میکنیم سرعتش یکنواخت نیست. یکم تند میره و چند لحظه بعدش یواش. کم کم برامون عجیب میشه که چرا روی خط مستقیم رانندگی نمیکنه. چرا یکم چپ و راست میشه؟ دقت میکنیم تا ببینیم رانندش چه شکلیه و برامون عجیبه که یک لحظه سر راننده را میبینیم و چند لحظه بعد دیگه نمی بینیم. انگار تا کمر خم شده و رفته زیر صندلیش.

انگار مشکل هم داره. هی فلاشرش را خاموش و روشن میکنه. چراغهاشم تو روز روشن روشنه و شاید هم تو شب تاریک خاموش. با سرعت ٧٠ تا داره میره و یکدفعه هوس میکنه که شیشه شور ماشینش را بزنه. اگه شیشه ماشین پایین باشه که کم کم مطمئن میشیم راننده تعادل روحی نداره. اهنگ ماشینش را هر دفعه میزاره رو اخرین ولوم و انگار سقف اسمون می خواد بیاد پایین. مثل یک دی جی حرفه ای صدا کم و زیاد میشه و.....انگار شیشه های ماشین هم ضربدری بالا و پایین میرند.

انگار به همینجا تمام نمیشه. درهای ماشین هم هی قفل میشند، هی باز میشند....یکم دقیقتر که نگاه کنیم انگار اینه بغلهای ماشین هم هی بالا و پایین میرند و ....قطعا اگه ادم عاقلی باشیم با دیدن این شرایط تصمیم میگیریم از این ماشین عجیب و غریب رد شیم و خودمون را به دردسر نندازیم. کنارش که میرسیم برمیگردیم تا با یک نگاه معنی دار که یعنی خیلی راننده بدی هستی و یک چیزی تو مایه های برو بشین پشت ماشین لباسشویی حالشو بگیریم ...ولی .....میدونی چی میبینیم؟

یک کله کوچولو با چشمهای براق مشکی که مال یک پسر کوچولوی ٢٣ ماهست که یاد گرفته خودش کمربندشو باز کنه و بیاد جلو کنار مامانش و به تمام دگمه ها و دسته های ماشین دست بزنه....

از همه فکرهایی که در مورد راننده کردیم پشیمون میشیم و تنها چیزی که به مغزمون میرسه اینه که " چه مامان بی عرضه ای خب بشونش سر جاش. چطور پس این یک وجبی بر نمیاد؟"  و قطعا تنها چیزی که میبینیم لبخند روی لبهای اون مامانه که داره تو دلش میگه " راحت باش، منم قبلا همینا را میگفتم"

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مریم مامان پندار
23 تیر 92 15:57
مهسا جان کاش آدما میتونستن زود قضاوت نکنن
و قبل از فکر کردن راجع به هر چیز ریشه یابی کنن
الهی فدای این چشمای براق مشکی بشم من


کاش عزیزم کاش.
مریم(مامان کیمیا و کیارش)
2 مرداد 92 15:58
مهسا جون جونم لطفا یک عدد صندلی ماشین تهیه بکن....هم ایمن تره هم اینکه دیگه بقیه چپ چپ نگاهت نمی کنن.....



مریم جونم داره. چکار کنم به نجیبی دخر بلای تونیست که بشینه اون تو!
مریم(مامان کیمیا و کیارش)
7 مرداد 92 12:19
مهسا نجیب؟؟؟؟کیمیا؟؟؟

ما داستانها داشتیم تا کیمیا خانوم حاضر شد بشینه... من ولی کوتاه نیومدم...آخه دیگه این یکی شوخی نیست..وافعا" لازمه...




شوخی که نیست ولی کیان به چشم یک شوخی خیلی خنده دار نگاهش میکنه.