روزهای اخر سال....

پسری داریم اخرین ماه سال را طی میکنیم. سال 91 داره تمام میشه و همه دارند خودشون را برای سال جدید و عید نوروز اماده میکنند. هنوز بوی عید نمیاد شاید دلیلش این باشه که یک جبهه هوای سرد اومد و بیشتر کشورمون را سفید پوش کرد. البته شما باز امسال هم برف ندیدی. خیلی عجیب شده. الان چند ساله که اصفهان برف نمیاد. وقتی مامان جون از برفهای یک متری اصفهان حرف میزنه بیشتر به نظر یک فیلم تخیلی میاد تا واقعیت. حیف خیلی دلم می خواست با تو پسری بریم برف بازی.

همه دارند برای عید خونه هاشون را اماده میکنند منم با وجود تو پسر شیطون و کنجکاو (مودبانه نوشتم بعدا ناراحت نشی)ف دارم سعی خودم را میکنم. خیلی خیلی سخته ولی غیر ممکن نیست:

هر وسیله ای از داخل کابینت بیرون گذاشتم جیغ میکشیدی که دیگه سر جاشون نذاریم. یک عالمه چیزهای جدید دیدی که نمیدونستی تو خونه ما پیدا میشه. حالا که به زور و سختی آشپزخونه را مرتب کردیم میری در کابینتها را باز میکنی و غر که دوباره وسایلشون را بریزیم بیرون.

تمیز کاری هم که دیگه نگو. همیشه همون اسپری و همون دستمالی که دست منه را می خوای. و کلا امسال خونه تکونی پر خاطره و خسته کننده ای داشتم. ولی ظاهرا تو داری از این روزهای اخر سال لذت میبری.

امروز می خوام قالب وبلاگتم عوض کنم با اینکه این ادم برفی مهربون را خیلی دوست دارم ولی دلم می خواد هوای عید به وبلاگ تو هم بیاد.