کیان 6 ماهه شد
کیان مامان نیم سالگیت مبارک عزیزم. مامان همیشه یکی از ارزوهاش این بود که یک نی نی 6 ماهه داشته باشه و حالا یکی از بزرگترین ارزوهای زندگیشو براورده شده تو بغلش می بینه.
تو در 6 ماهگی:
غلت کامل را تقریباً یاد گرفتی و می تونی وقتی دمر شدی دوباره به حالت قبلت برگردی.
با جدیت و با صدای بلند اواز می خونی و خیلی هم از این کار لذت میبری.
میتونی با تکیه گاه بشینی ولی بعد از مدتی به جلو خم میشی تا یا پاهاتو بگیری و یا هر چیزی که در محدوده دیدت پیدا میشه.
تو روروئک می شینی و صداشو درمیاری و ذوق میکنی ولی هنوز نمی تونی حرکتش بدی.
فرنی و سرلاک برنج می خوری. قطره اهن هم شروع کردی(روزی 1 ml)
شبها دیگه تو اتاق خودت می خوابی.
مفهوم دالی را می فهمی و بازیشو دوست داری.
وقتی ایستاده نگهت داریم کف پاهاتو میذاری زمین.
پسری مامان اینجا برات عکس ٦ ماهگی بابا مجید و خودشو میذاره.
این بابا مجیده در 6 ماهگی
اینم مامان مهسا در 6 ماهگی
مامانی لطفاً تعجب نکن که چرا این عکسها تارند و کیفیت خوبی ندارند. وقتی من و بابا کوچولو بودیم دوربین دیجیتالی هنوز ساخته نشده بود و احتمالاً دوربینهای زمان ما را تو فقط در موزه ها و توی انبار های خونه مامان بزرگا می بینی و به ما می خندی. تازه عکس بابایی بیرون البوم بود و اسکنش کردیم ولی عکس مامانی به البوم چسبیده بود و مجبور شدم ازش عکس بگیرم که این شد. ببخشید دیگه.
مامانی حالا ببین بین من و تو بابایی کدوممون تو 6 ماهگی خوشگل تر بودیم!