کیان و باغ اناری
تقریبا از سال دوم زندگیت هرسال برای انار چیدن میری باغ بابا بزرگ و خیلی هم اونجا را دوست داری. امسال که خیلی هم حرف میزنی باغ انار را خلاصه کردی و میگی بریم غنار....هر چی میگم مامان انار...دوباره میگی غنار.....خیلی هم با مزه انارها را دون میکنی و میخوری ولی فقط آبشو تو دهنت میگیری و بقیشو میدی بیرون.
علاقه زیادی هم به جارو کردن و آب پاشی تو باغ داری
خسته هم میشی خب....
تو نبودی که انار چیده نمیشد عزیزم.
دیدم صدات نمیاد میگم پسری کجایی؟
میگی اینجاستم
میگم چکار میکنی؟
میگی ماشین بابا بزرگ را بستم به ماشین بابا تا اونا بیان تو ماشین ما و با خودمون ماشینشونا ببریم....
فکرم چیز خوبیه ها! چرا تا حالا به عقل خودمون نرسیده بود فسقلی
پسر مهندس من....فدای گره زدن و نخ بستنت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی