کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

کیان سه ساله شد!

1393/6/10 13:26
نویسنده : مهسا
868 بازدید
اشتراک گذاری

کیانم سه ساله شد! پسر شیرین مامان. سه سالگیت با یه عالمه اتفاق همراه شد و فکر کنم تا اخر عمر داغش به دل مامان مهسا بمونه.

مرداد ماه بود که مشغول اسباب کشی بودیم و من نگران که برای تولد تو هنوز خونمون آماده نیست. ولی اینطور نشد. اسباب کشی زود انجام شد و من خوشحال بودم که میتونم تولدت را که اتفاقا امسال روز جمعه هم بود برات تو خونه جدید بگیرم. حتی لباسشم از قبل اماده بود و مشغول سرچ کردن بودم برای تم جدیدت.

ولی متاسفانه دایی بزرگ بابا مجید که ساکن آمریکا بود فوت شد. دایی ایرج خیلی برامون عزیز بود. با وجود بود و همیشه ما رو شرمنده محبت و عشق سرشارش میکرد. از بینمون رفت. در حالی که شما را ندیده بود و فقط عکسهاتو دیده بود. به خانواده هم گفته بود که من همسر عمو محمد و پسر مجید را ندیدم...و من چقدر ناراحت شدم. حیف که از پیشمون رفت. روحش شاد.

قرار شد صبر کنیم تا مراسم چهلم برگزار بشه و بعد از اون برات تولد بگیریم. انتقال جنازه از آمریکا و مراسمها طول کشید و چهلم به اواخر شهریور رسید.

اخر هفته ای که می خواستم تولد بگیرم. نتایج ارشد دانشگاهها اعلام شد و خاله مهدیس به خاطر رشته ای که شهر خودمون نداشت مجبور شد بره شهر دیگه. و دو هفته نبود. بدون خاله که نمیشد. تصمیم گرفتم صبر کنیم تا خاله برگرده که اینبار اتفاق عجیب تری افتاد. عمو پذیرش آمریکاش درست شد و دو هفته وقت داشت که خودش را در آمریکا به دانشگاه معرفی کنه. بدون خاله و عمو محمد که امکان نداره. و اینطوری تولد امسالت به خوبی سالهای قبل برگزار نشد.

روز تولدت یعنی 7 شهریور بابا مجید هم به یه ویروس به جرات میتونم بگم وحشتناک گرفتار شد. خیلی حالش بد بود و حتی نمیتونست از تخت بیاد بیرون. فقط می خواست بخوابه و شما هم شیطونی میکردی و میگفتی بیا بازی کنیم. 

مامان منیژه و خاله مهدیس دو روزه داشتند میرفتند چادگان و من به بابا مجید گفتم میخوای من و کیان بریم و تو راحت باشی؟ هیچ وقت از تنها بودن اینقدر استقبال نکرده بود.

اینطوری بود که شب تولدت به جای تدارک جشن تولد و مهمونی عازم چادگان شدیم. تو راه برات کیک و شمع گرفتم تا از روز تولدت عکس داشته باشی و اینطوری سه سالگیت تمام شد.

شب تو ویلا برات تولد گرفتیم و خیلی ذوق کردی. روز تولدت هم از صبح تا عصر مشغول بازی و شیطونی بودی. شاید مامان مهسا نتونست به خوبی سالهای قبل برات جشن تولد بگیره ولی فکر کنم امسال بیشتر از سالهای دیگه به خودت خوش گذشت و همین مهمه.

عکساتو میذارم تو ادامه مطلب....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)