کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

کیان و اسباب کشی

1393/5/15 13:46
نویسنده : مهسا
838 بازدید
اشتراک گذاری

پسر مامان هنوز نمیدونم دقیقا چه اتفاقی افتاد و چی شد که تصمیم گرفتیم یه مدتی خونمون را جابجا کنیم. ولی هر طور فکر میکنم انگار تو باعث این جابجایی شدی.

تو عاشق حیاط خونه بابابزرگ بودی و هر بار میرفتی باید با گریه و جیغ از حیاط می آوردیمت و یکروز هم تو خونمون به بابا مجید گفتی: بابا برو یه حیاط بخر بیار بزاریم به بالکن. چشمک. خونمونم با وجود شیطنتها و بازیگوشیها و بهم ریختن های تو واقعا داشت برامون کوچیک میشد. برای همین وقتی بابا مجید پیشنهاد داد که بیا یه مدت بریم طبقه بالای بابا بزرگ بشینیم تا هم خونمون بزرگتر باشه و هم کیان حیاط داشته باشه، خوشم اومد و تصمیم گرفتیم که جابجا بشیم. البته تصمیمش تا عملش تفاوتش از زمین تا آسمون بود. دست تنها بودم و سرکار و شما پسر شیطون و کنجکاو و به همه چیز کار دار و یک خونه که ده سال چیده شده بود. واقعا خسته کننده بود. روزی چند تا کارتن میبستم و تو هم روزی چند تا باز میکردی. چسب و ماژیک و ....هیچ کدوم از دستت در امان نبود و ...بالاخره هر طور بود تمام شد و ما 12 مرداد 93 یعنی در 35 ماه و 5 روزگی شما رسما به طبقه بالای خونه بابابزرگ اسباب کشی کردیم. 

تو مدت اسباب کشی هم خیلی ما رو هم اذیت کردی و هم خندوندی... بد ترین قسمتش همون روزی بود که هنوز در دست تعمیر بود و شیشه های در اومده پای کوچولوتو برید. هر روز میرفتیم اونجا میگفتی من برم بایا ببینم آقا نقاشی خوبه؟!

اتاقتو دوست داشتی و گفتی آبی باشه. به هر کس میرسیدی میگفتی ما داریم میریم بالا ........ اتاق منم آبیه.

خیلی تو مدت تعمیرات و نقاشی شیطونی کردی و اینقدر از پله ها بالا و پایین رفتی که همه را خسته کردی. 

به مامان منیژه گفتی آسانسور این خونمونا میبریم میزاریم اونجا که آسانسور نداریم خندونک.

 

 

این وضع کارتونهای بیچاره من بود که از دست تو در امان نبودند. نصف کارتن خالیهامون را قبل از اینکه من فرصت کنم پرشون کنم تو پاره میکردی.

 

 

اینم از کارتنهای بسته شده که یا نقاشیشون میکردی و یا با ماژیک سوراخ سوراخشون میکردی.

چسبهای بعضیهاشونم باز میکردی.

تو هال بودم و میدیدم یه عالمه خرت و پرت و چیز دستته و داری دور خونه میچرخی. به نظرم آشنا بودند و بعد یادم می اومد که دیشب کارتنشون کرده بودم. عصبانی

 

 

 

اینم اولین بازیت تو خونه جدید .هنوز چند ساعت از رفتن کارگرا نگذشته بود که صدات در اومد...لگوهای من کجاسته؟

 

 

اینم آخرین لگویی که شب قبل از اسباب کشی تو خونه قبلیمون درست کردی:

 

اینم آخرین عکست تو خونمون:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)