کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

24 ساعت وحشتناک

1392/10/12 20:51
نویسنده : مهسا
410 بازدید
اشتراک گذاری

پسر مامان الان دقیقا معنی وحشتناک را نمیدونم شاید چیزی فراتر از این کلمه باید بگم و شاید هم یکم مهربان تر.....

البته قیافه منو ببینی میگی چه مامان مهربونی و عجیبه که ایندفعه بر خلاف همیشه که همه میگفتند نی نی دوساله و پسر همینه...هیچ کس ازت طرفداری نکرد و عوضش همه به عقل مامانت شک کردند...در کمال خونسردی من در 24 ساعت اینقدر خرابکاری کردی که دیگه زن عمو با حوصله هم گفت من بودم میزدمش! ولی من فقط بهت خندیدم .دیگه انگار تمام توانم برای جدی بودن و دعوا کردن هم از بین رفت.نمیدونم چه اتفاقی برات افتاد که بی وقفه شروع کردی به خرابکاری. معمولا هفته ای یکی از این شاهکارها داشتی ولی دیگه نه با این سرعت و جدیت....

طبق عادت همیشگیت رفتی سراغ ماشین لباسشویی و بهت گفتم مامان نباید نی نی به دگمه ها دست بزنه خراب میشه.باشه؟ تو هم گفتی باشه و چند ثانیه بعد اومدی که "مامان نیست" چی نیست؟ "بیا" و اومدم تو آشپزخونه  و دیدم یکی از دگمه های ماشین لباسشویی جدی نیست. بهت میگم کجاست میگی نیست و میخندی و میری.

 

 

دگمه آبکش اضافه ماشین لباسشویی را کندی و کلا هم میگی نیست!

بهت گفتم از آشپزخونه برو بیرون و دیگه هیچ.....

 

رفتی تو اتاقت و شروع کردی به بازی و منم داشتم فکر میکردم چکار کنم با این جای خالی زشت که دیدم یک تب گیر دیجیتالی از وسط نصف شده دستته و میگی " مامان این خیابه بده اقا دویوست" داشتم شاخ در میاوردم از کجا اینو برداشتی؟ " کمد" خودت رفتی در کمدت را باز کردی و صندلی گذاشتی پایینش رفتی بالا و از تو جعبه کمکهای اولیت تب گیرت را برداشتی و از وسط نصف کردی.

 

رفتی شروع کردی به نقاشی کشیدن و من فکر اینکه زودتر باید برات یک تب گیر دیگه بخرم چون لازمه تو خونه باشه که دیدم وای من

 

 

با مداد مشکی افتادی به جون مبل نازنین و تا تونستی نقاشیش کردی.....

میگم مامان مگه کاغذ نداری؟ تو چشمام نگاه میکنی و میگی " نه"

 

هنوز به شب نکشیده کوسن مبل راحتی هال را گذاشتی و داری ذوق میکنی میگم چیه مامان میگی "آب دریا" اومدم میبینم کوسن را خوابوندی و قسمت وسطش که به خاطر نگینش رفته تو  را آب ریختی و شده عین یک حوض کوچولو و داری براش ذوق میکنی. تازه ابش که رفت پایین و جذب مبل نازنین شد به من غر میزنی که آب کو؟؟؟؟

 

گیر دادی که میخوام لاک بزنم. بین همه لاکها یک لاک خشک شده را پیدا کردی که اینو می خوام و هیچ گزینه دیگه ای را هم قبول نکردی ...رفتم استون اوردم و با سرنگ کشیدم و داشتم لاک را برات درست میکردم که شیشه استون نازنین را کامل تو کشو میز ارایش مامان خالی کردی.تمام پلاستیکها و قوطیها تو خودشون حل شدند و در تمام لوازم ارایش به کفشون چسبید....با زحمت درهاشون را باز کردم ولی در هیچ کدوم دیگه سالم نیست. یک عالمه خرت و پرت و کلیپسهای اب شده هم ریختم دور....

الان که مینویسمشون فقط به یک چیز فکر میکنم که چرا دعوات نکردم...چرا فقط نگات کردم؟  و هزار تا چرا دیگه که دلیل هیچ کدومش را نمیدونم. امیدوارم کسی نگه عشق مادری که سرم را میکوبم به دیوار......مامان دیگه از این روزها برای مامان مهسا درست نکن. گناه داره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامانه بهار
12 دی 92 21:10
مهدیس
12 دی 92 22:25
ای وای