تاسوعا 92
تاسوعا هر سال مامان بزرگ نذر شله زرد داره و برای سلامتی همه خانواده نذری میپزه. هرکس که به خانواده اضافه میشه یک مقدار به خاطر سلامتی اون به مقدار نذر اضافه میشه. خیلی روز خوبیه و من خیلی خیلی دوست دارم که همه دور هم جمع بشیم و نذر بپزیم و بعد نذرها را ببریم خونه فامیل و ...کلا برای من روز خوبیه.
برای تو هم نباید روز بدی باشه. دیروز که دیگه کل حاجاتت را گرفتی از بس که سوختی! فقط امیدوارم دعاهای خوب کرده باشی و حاجتهای خوب گرفته باشی. فکر کن اگه حاجتت این باشه که مامانم بزاره روزی 3 ساعت از 24 ساعت بخوابم! مامانم بزاره 20 ساعت در طول روز باب اسفنجی ببینم! بتونم برم تو حمام و با آب سرد خودم و درو دیوار را بشورم! ....
اول گیر دادی که ملاقه دیگ را بدید من هم بزنم. فکر کردیم در حد یک هم کوچولوئه و کلی هم ذوق کردم که تو اش را هم بزنی ولی بعدش گفتی که دیگه نمیدی و کلا ملاقه مال خودت! هر چی گفتم مامان الان ته میگیره گوش ندادی که ندادی. برات یک ملاقه کوچولو اوردم و کلی با عشق و احترام برات گفتم که این اشها داغه و اگه حواست نباشه ملاقه هم داغ میشه و ممکنه بریزه به دستت و بسوزی ....ولی ظاهرا از اون آدمهایی هستی که تجربه دیگران هیچ ارزشی برات نداره و باید خودت تجربه کنی!
ملاقه را آوردی بالا و بعد محتویاتش ریخت از بالای شلوارت تا تو کفشت. قطعا سوختی من تو صورتت دیدم که یک لحظه درد کشیدی ولی هرچی پرسیدم سوختی گفتی نه!! و من میدونم چون قبلش برات توضیح داده بودم و قبول نکرده بودی این درد را به جون خریدی. کار همیشگیته. بازم خوبه از حالا قبول کردی که آدم باید تاوان اشتباهاتش را بده. . یک سوختن کوچولو که خیلی هم به خیر گذشت باعث شد دیگه تا آخرش سراغ دیگهای آش نیای. ولی دلیل نشد کارهای دیگه نکنی که!
بابا بزرگ رفتند تا برای دم کشیدن آشها ذغال داغ کنند که رفتی و با دستهای کوچولوت در مقابل تمام خواهشهای بابا بزرگ که نکنی یک ذغال برداشتی و دستت سوخت. ایندفعه گریه کردی و بابا مجید برات خمیر دندون مالید و خوب شدی ولی عصر که عمو محمد با آشها سوخت براش توضیح دادی که تو هم سوختی و خمیر دندون زدی! از فردا باید مواظب خمیر دندون خونه هم باشم.
بعد از ظهر خیلی سعی کردم که بخوابی تا بشه آشها را تزیین کرد ولی نخوابیدی و می خواستی خودت تزیین کنی. عمو محمد بهت یک اش کوچولو و شابلون داد و یادت داد که چطوری تزیین کنی. کلی برای کاسه خودت ذوق کردی و بعد هم ازش خوردی ولی می خواستی بازم به تزیینات ادامه بدی که عمو محمد برات توضیح داد که این کار خانمهاست و تو هم هی اومدی تو مهمون خونه گفتی خانم کار کنه! و ما هم خندیدیم. البته همه زحماتمون به هدر رفت چون بارون می اومد و بابا مجید برای اینکه بارون تو آشها نریزه به سرعت کاسه ها را چید تو ماشین و باعث شد شکلهای روشون بهم بریزه. اینم از کار خانمها
اولین برخورد کیان با دیگ آش
از بس به آفتاب حساسی رفتی اونطرف که افتاب تو چشمات نباشه!
ملاقه کوچولوی خودت
اینم لحظه اخر قبل از سوختن!
محتویات این ملاقه را با ذوق ریختی رو خودت
اینجا شسته شدی و به صورت تبعید رو صندلی نشستی.
اصلا هم از وضعیت راضی نیستی
این عکس تازه مال بعد از اینه که از تو منقل ذغال بر داشتی و سوختی!
واقعا چی بنویسم براش؟ این به چه دردت میخوره که داری یواشکی میبریش؟؟؟؟؟
اینم آش تزیین شده توسط کیان با کمک عمو محمد
اینم مامان و بابا و کیان کنار دیگ نذر
برات تو ادامه مطلب کلی عکسهای خاطره انگیز دارم
تاسوعا سال 90 کیان در سه ماه و شش روزگی در حال هم زدن دیگ نذری:
اینجا اولین غذای جامد غیر از شیر را مامان یواشکی گذاشت رو زبونت!
مامان به علت بی حجاب بودن حذف شده است!
تاسوعا 91 کیان در 14 ماه و دو هفتگی
زن عمو داره بهش شله زرد میده:
مامان و بابا و کیان
از روی عکسها فهمیدم که پارسال هم دقیقا مثل امسال تاسوعا بارون اومده ولی فهمیدم که امسال مامان بزرگ یادش رفته بود شیشه ها را روزنامه بچسبونه و حتما خیلی کثیف شدند.