هال!
یک کلمه نه چندان سخت که تو اینقدر بامزه میگی که ادم خندش میگیره. تو خونه ما شده یک کلمه به شدت کاربردی برای تو. "ه" را از ته گلوت و درست از همون جاییکه استاد قران ما هر دفعه ازمون میخواست ادا کنیم و من هی فکر میکردم یعنی چه که از ته حلقت بگو و حالا بعد از اینهمه سال فهمیدم. ولی بازم نمیتونم بگم. هیچ اراده ای روی ته حلقم ندارم! ولی تو عجیب داری تمام "ق"ها و و"ه"ها را از اونجا میگی.
از خواب بیدار میشی درست زمانی که من هنوز مطمئن نیستم بیدار شدی یا هنوز خوابی، بالشت و پتو موشی را بغلت میگیری و به سرعت از تختت میای پایین و میری....کیان کجا؟ هال!!!
برات غذاتو میکشم تو بشقابت و میشینم کنارت تا با همدیگه غذا بخوریم به سختی بشقابت را بالا میگیری که نریزی و از صندلی میری پایین. کیان کجا میری؟ هال!!!
شب همه چراغها خاموش و اماده ایم برای خوابیدن. می می را دستت میگیری و از تخت میری پایین و تند تند انگار نه انگار که هیچ چراغی تو خونه روشن نیست. کیان کجا؟ هال!!!!!
تمام اسباب بازیها روزی چندبار میاند تا هال و برمیگردند. خاله میاد خونمون خاله بییم هال!!!
یک شب کوتاه نمیای و گریه و زاری که مامان بریم هال بخوابیم. مجبور میشیم تشکهای کوچولومون را بعد از سالها از تو کمدها در بیاریم و بریم وسط هال بخوابیم.
میز آشپزخونمون هم تقریبا به وسط هال منتقل شده و همه خوراکیها را باید وسط هال بخوریم.
کلا ما داریم چند روزه تو هال زندگی میکنیم. چراشو نمیدونم و خیلی هم نیازی نیست بدونم شاید من و بابا مجید هم به این تنوع نیاز داشتیم. شاید تختمون به یکم استراحت از دست وزنهای ما و میز غذا خوری هم به یکم استراحت و ما هم به یک عالمه تنوع نیاز داشتیم.
و قسمت عجیبش اینه که این قسمتی از خونه که الان شده هال!! سالها نه ١٠ سال بود که مهمونخونه بود و تقریبا هیچ رفت و امدی توش نبود غیر از روزهای مهمونی و حالا داریم با جدیت توش زندگی میکنیم. برای جالبه باور کن. حتما دلیلی داره.!!!
بعد از ظهر وسط هال می خوابیم!!
اینم وقتیه که از تختتت اومدی بیرون و بین خواب و بیداری رفتی تا هال!!
وقتی داری تو هال شیطونی میکنی
وقتی مامان مچتو موقع خرابکاری تو هال میگیره
وقتی کیان تو هال می می میخوره
وقتی مامان دلش می خواد سرشو بکوبه تو دیوار!!!