کیان و جوجه اردک خوشگل
کیان کوچولو بابا بزرگ که میدونی خیلی خیلی دوست داره و تو هم خیلی اونو دوست داری. چند روز پیش که رفتیم خونه بابا بزرگ شما دم خونه که از ماشین پیاده شدی سر کوچه دیدی که بابا بزرگ داره میاد و تمام طول کوچه را به سرعت دویدی تا برسی به بابا بزرگ. عزیزمی که اینقدر مهربونی و البته بابا بزرگ هم خیلی به شما رسیدگی میکنه و به حرفت گوش میده و نمیذاره اب تو دلت تکون بخوره. به کسی نگیا! روزهایی که میری خونه بابا بزرگ فرداش حتما با همدیگه دعوامون میشه. اخه توقع داری منم مثل بابا بزرگ به حرفات گوش بدم و بگم هرچی تو بگی و هرچی تو بخوای! نمیشه خب.
دیروز بابا بزرگ بردنت تو خیابون و برات یک جوجه اردک بامزه و کوچولو خریدند. کلی باهاش تو حیاط بازی کردی و بعد که اومدیم داخل اصرار که اونم بیاد. تازه نباید تو جعبش باشه باید مثل شما تو خونه بگرده و بازی کنه. اخر شب هم میخواستی بیاریش خونه که مامان مهسا پیروز شد. باور کن خونمون دیگه جا برای یک اردک کوچولوی پر سر و صدا نداره. منم باید از همسایه ها روم بشه از خونه برم بیرون. همین صداهای عجیب و غریب اسباب بازیهات و ماشینات بسه مامان.
این طرز برخورد با یک اردک کوچولوئه! اول شستیش و بعد هم این شکلی می خواستی بلندش کنی و با خودت ببری.
بیچاره می اومد و به دمپایی هات نوک میزد تو هم دمپاییتو کندی که بهش نوک نزنه! اونم اومد انگشتاتو نوک زد تو هم این شکلی شدی .اصلا انتظارشو نداشتی.
اخی بیچاره دنبال یک جای گرم و نرم میگشت که بخوابه رفت تو کفشهای تو.
اگه چینی بودی این شکلی میشدی مامان!
بعدا اضافه شده:
پسر عزیزم . جوجه اردک خوشگلت را که بابابزرگ برات خریده بود گربه بدجنس خونه بابا بزرگ چند روز بعد از خریدش خورد! خوشحالم که تو هنوز کوچیکی و نمیفهمی. بعدا بزرگ شدی این اتفاقهای بد را چطوری برات بگم که غصه نخوری؟