کیان 15 ماهه شد!
کیان گلم راستشو بخوای امروز که دارم خاطرات ١٥ ماهگی شما را مینویسم تو دقیقا ١٦ ماهه شدی . مامانی داره خاطرات این یک ماهت را از روی دفتر خاطراتت مینویسه. یکماه نتونستم بیام وبلاگت میدونی چرا؟ کوچولوی مامان دقیقا بعد از تعطیلات تاسوعا و عاشورا تو ١٥ ماهه شدی و مامانی نشست تا وبلاگت را برات بنویسه و هی گشت و گشت و دید اثری از فولدر عکسهامون نیست. و یادش اومد که بابا مجید تو این تعطیلات تصمیم گرفته بود یکم به سیستم برسه و برای همین ویندوز را عوض کرده بود و حالا هیچ کدوم عکسها نبود.
رفتم بابایی را آوردم و اونم چک کرد و گفت همش رفته.....و مامان....احساس میکردم قلبم داره از جا کنده میشه. خیلی غصه خوردم و حتی شب تا صبح نخوابیدم. بابایی به چند نفر تلفن کرد و یک نفر را پیدا کرد که گفتند از همه ماهرتره و اینطوری سیستم رفت برای برگردوندن عکسها و یکماه تمام طول کشید. بابایی هی به اقاهه زنگ میزد و اونم هی جواب درست و حسابی نمیداد. و مامانی هی دق مرگ میشد تا چند شب قبل که سیستم را داد و کار کردن با نرم افزار را هم به بابایی اموزش داد و عکسها داره یواش یواش بر میگرده. خدا را شکر بیشتر عکسهای تو برگشته ولی کلی از عکسهای خوشمل مامان و بابا برنگشته. من هنوزم امیدوارم. تو هم دعا کن خاطرات خوشملمون برگردند.
و حالا ١٥ ماهگی:
کیان در ١٥ ماهگی
قد: ٨٢.٥ وزن: ١٢.٦٥٠
- خیلی خوب راه میره، می دوه و از پله بالا و پایین میره. البته پله های کوتاه و از پله های بلند میشینه و بالا و پایین میره.
- شیر خشک ببلاک ٣ میخوره با شیر پاستوریزه ( دامداران اصلا دوست نداره. چوپان و بعدش هم پاژن)
- مولتی ویتامین ٢٠ قطره در روز و ایروویت هم یک میل.
- دامنه لغاطش هنوز کمه و فقط مامان، بابا، نه، دد، و بقیه حرفهاشو با شکلک و پانتومیم میزنه.
- خودش میاد لباسهاشو میکشه تا از تنش در بیاره و بره تو حمام. هر وقت هم حوصلش سر میره میره کلاه و کفش میاره که یعنی بریم دد.
- از بس با دوش حمام بازی کرد و انداختش زمین شکست و حالا داره با دوش جدید و نو کیف میکنه.
- همچنان خونه را جارو میکنه و میزها را گردگیری. تو مغازه هم جارو ببینه کمکشون میکنه.
- همون ٨ تا دندون را داره.
- دست و پا و چشم و بینی و زبونش را بلده.
- هاپو میگه هاپ ولی بقیه حیوونا ظاهرا فقط می خندند و چیزی نمی گند.
- یاد گرفته با نی چیز بخوره و خیلی خیلی این کار را دوست داره.