دنیای این روزهای من
پسری این روزها مامانی این شکلیه:
باورت نمیشه؟ خودم هم باورم نمیشه مامان. قبل از به دنیا اومدن تو نصف قابلیتهام هم کشف نشده بود ولی حالا....
اول از همه از تو نگهداری میکنم که تازگی خیلی سخت شده. با همه چیز کار داری و خواب هم که توی مرامت نیست.
هر روز یک عالمه سوال جدید میاد تو ذهنم برای تربیت تو که باید دست به دامن کتابها بشم!
نمیشه غذا نخوریم که! دوست دارم دسرهای جدید درست کنم و غذاهای خوب بپزم.
ارتباطم را با دوستهام هم نمی خوام از دست بدم که!
خرید خونه هم که مال مامانه. با هم میریم خرید و تو دیگه عاشق این چرخهای توی فروشگاهها شدی و حالا یک دونه شیر هم بخوام باید با چرخ بریم بیاریم.
ورزش هم می خوام بکنم. دیگه داره اضافه وزن بارداریم حرصم میده که هیچ جوری ولم نمیکنه. شیر دادن هم که فایده نداشت. همش برای گول زدن بود تازه یک مشکل هم به مشکلاتم اضافه کرد.
وبلاگتم که دلم نمیاد آپ نشه. عذاب وجدان میگیرم وقتی چند روز وقت نمیکنم مبیام...............
این خانمه چند تا دست کم داره. چرا خونه را مرتب نمیکنه؟ تمیز کاری چی میشه؟ جمع کردن اسباب بازیهای یک پسر شیطون....
دیدی مامان تازه دستهای من از این خانمه بیشتره. داره از خودم خوشم میاد. من و اینهمه توانایی!