کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

اولین برف پاییزه

1390/9/5 17:30
نویسنده : مهسا
438 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم. امروز صبح وقتی که از خواب بیدار شدم یا شاید بهترش اینه که وقتی که از خواب بیدارم کردی از پنجره اتاق دیدم که توی باغچه ها و روی درختها یک کوچولو برف نشسته. فهمیدم که نزدیک صبح اولین برف امسال اصفهان باریده. اینقدر کم بود که کمتر از یک ساعت همش اب شد. کلی دلم سوخت که چرا باریدنش را ندیدم آخه مامانی عاشق برفه.

یاد پارسال افتادم و یکی از زیباترین روزهای زندگیم که خدا با برف قشنگ ترش کرده بود. ٢٥ دیماه بود و من رفتم دانشگاه تا کارهای دفاعم را انجام بدم. خاله مهدیس هم اومده بود دانشگاه دنبال نمره هاش.

از ساعت ٢ بعد از ظهر برف شروع شد و کمتر از نیم ساعت همه دانشگاه سفید شد. واقعاً زیبا بود. یک روز برفی قشنگ بعد از دو سال در اصفهان.

ساعت ٣ با خاله راه افتادیم و اومدیم سمت اصفهان(مامانی آخه دانشگاه صنعتی بیرون شهره بعداً میبرمت تا ببینی) تا بریم سونوگرافی. خانم دکتر گفته بود خیلی زوده که قلب تشکیل بشه ولی برو سونو تا مطمئن بشیم ساک حاملگی داخل رحمه. داشتم از حول می مردم و دلیلشو بعداً یک جای دیگه برات توضیح میدم چون حالا دارم خاطره خوب می نویسم. ساعت ٤ رسیدیم به سونو دکتر ضیایی. همه خیابونهای اصفهان پر برف بود و خیلی هم تند می بارید. رفتم توی اتاق سونو و خاله بیرون موند. دکتر سونو کرد و گفت ساک حاملگی که داری هیچی اینم قلبش که داره میزنه. نمی دونم چی باعث شد دکترو نگیرم ماچش کنم. این عکس اون روزته  در 6 هفتگی گلم.

کیان

از اتاق اومدم بیرون و به اندازه یک دنیا خوشحال بودم. با خاله از پله های سونو اومدیم بالا خیابون واقعاً زیبا شده بود. پالتو مشکی من سفید سفید بود. رفتم دکتر و برات پرونده تشکیل دادم و دوران بارداریم رسماً شروع شد. یادش به خیر.

تو الان آروم توی تختت خوابیدی و من برات می نویسم که چقدر اونروز از خدا به خاطر هدیه زیباش تشکر کردم. امیدوارم حالا که کنار منی دوباره برف زیبا بیاد و خوشحالیمون را کامل کنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)