کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

برای کیان عزیزم

تولد مامان مهسا

1391/3/18 18:22
نویسنده : مهسا
1,958 بازدید
اشتراک گذاری

  شکلکهای جالب و متنوع آروین

پسری احساس آدمها نسبت به روز تولد هاشون خیلی با هم تفاوت داره. من امیدوارم تو از اون آدمهایی باشی که روز تولدشونا خیلی دوست دارند . درست مثل مامان مهسا. فکر کنم بابا ومامان آدمها باعث ایجاد این احساسهای متفاوت میشند. من سعی میکنم بهترین خاطرات را برات از روزهای تولدت بسازم تا عاشق تولدت بشی.

امسال روز تولد مامانی من با تو و بابا مجید تو استانبول بودیم و خیلی هم خوش گذشت ولی هیچ عکسی ازش نداریم . چون یک آدم نامهربون فردای تولد مامانی یکی از دوربینهامون که عکسهای تولد مامان توش بود را از ما دزدید. خیلی نامردیه آدم از توریست دوربین بدزده. عکسهای دو روزمون توی اون دوربین بود ولی شانس آوردیم و دو تا دوربینمون را برده بودیم .

مهم نیست گرچه این اولین سالیه که بعد از ٣١ سال مامانی از تولدش عکس نداره.

دلم می خواد خاطره تولد پارسالم را برات تو وبلاگت بزارم چون پارسال هم تولدم تقریباً مال تو بود و فقط یک ساعت آخر شب تولد مامانی شد.

پسری طبق رسم و رسومات شهر ما وقتی یک مامانی نی نی گلشو حامله میشه خانواده مامان باید برای همه فامیلهای خودشون و بابای نی نی ویارونه بدند. البته فلسفه اولیش اینه که برای مامان حامله چیزی که دلش می خواد و ویار کرده را بفرستند و با فرستادن اون به خونه بقیه به فامیل اطلاع بدند که یک نی نی داره میاد که البته خدا را شکر الان در دنیای امروز هنوز شما گوگولیها یک ماهه نشدید همه فامیل خبر دارند ولی خب رسم و رسوماته و مامان جون هم شدیداً پایبند این رسومات.

 پارسال تولد مامانی شما تقریباً ٧ ماهی میشد که توی دل مامان بودی و چون تولدم ٥ شنبه هم بود خیلی روز خوبی برای اینکار بود.

پسری ما توی فامیل رسم داریم که برای ویارونه حلیم بادمجون میدیم و چون مامان جون می خواست بهترین حلیم اصفهان باشه تقریباً از هفته قبلش مجبور شدیم هر روز از یکی از حلیم فروشیهای اصفهان حلیم بادمجون بخریم و بخوریم. آخر هفته دیگه کسی جلوی من اسم این غذا را می آورد حالم بد میشد ولی اینهمه تلاش نتیجه داد و یک حلیم فوق العاده خوشمزه پیدا کردیم. خیلی هم آدمهای خوبی بودند و برامون خیلی خوب درست کردند و خوشگل تزیین کردند. اینجا رسمه که ویارونه را با مرغ تزیین می کنند ولی اون ظرفهای بزرگمون را با بلدرچین تزیین کرد و عالی شد. خدا را شکر زحمتهای مامان جون به هدر نرفت و همه راضی بودند.

تا اومدیم حلیمها را تحویل بگیریم و به همه بدیم و ... ساعت شد ٩:٣٠ و من هنوز کادو تولد نداشتم ولی بابا مجید مجبورم کرد اون ساعت شب با اینهمه خستگی برم و کادو بخرم. قرار بود یک ساعت بخرم و بعد از خرید تا رسیدیم خونه ساعت ١١:٢٥ بود. رفتیم خونه مامان جون و بابا مجید چون میدونست که تولدم خیلی برام مهمه گفت قبل از اینکه ٥ خرداد تمام بشه باید شمع هم فوت کنم و کیک هم بخوریم. شمعها را ساعت ١١:٤٥ فوت کردم و بالاخره موفق شدم قبل از تمام شدن روز تولد بگیرم. ولی اینقدر خسته شدیم که فرداش تا ظهر خوابیدم.

عکسهای پارسال را میذارم توی ادامه مطلب. اینها هم قسمتی از خاطرات توئه عزیزم.

اینم من و تو توی همون روزها:

 

این صندوق عقب ماشین

لباس بارداری خوشگل مامانی با گوشواره هام که مامان جون برام خریده بود

اینم یک لباس بارداری دیگه که مامانی خیلی دوستش داشت

اینم لباس برای موقع زایمان

پیراهن و کروات برای بابا مجید

خاطرات تولدهام هر سال شیرین تر از سال قبله ولی کاملاً متفاوت از یک تولد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مریم(مامان کیمیا)
23 خرداد 91 20:59
مامان خوشگل کیان تولدت مبارک.(البته من قبلا"تولدت را هم اس ام اسی هم فیس بوکی هم نی نی سایتی تبریک گفته بودم) این هم تبریک وبلاگی..... عاشق این رسم جالبتون شدم که تا به حال هیچی در موردش نشنیده بودم. امیدوارم سالیان سال زندگی سرشار از خوبی و خوشی را داشته باشی.