شیطونیهای جدید کیان
مامانی هر روز که میگذره و تو بزرگ میشی شیطونیهاتم بزرگ میشه. بعضی وقتها با خودم فکر میکنم وقتی راه بیفتی یعنی من از پس مواظبت از تو برمیام یا نه و بعد به خودم دلداری میدم که اینهمه نی نی بزرگ شدند تو هم یکی از اونا. البته بدون که مامان مهسا برادری نداشته و یعنی مامان جون هیچ وقت نی نی پسر نداشته و هر وقت تو پیش اونی میگه که تو خیلی خیلی شیطون تر از دخمرهای اون هستی و تا حالا ندیده بوده یک نی نی اینقدر شیطون و پر جنب و جوش باشه، ولی مادر جون که مامان سه تا پسر بوده میگه تو خیلی آروم تر از بابا مجیدی. و من بالاخره نفهمیدم تو آرومی یا شیطون! فقط یک چیز را میدونم اونم اینکه وقتی بیداری یک لحظه هم نمی تونم ازت چشم بردارم. میدونی چرا؟ چون:
مامان ساده لوحت به خیال خودش جلوی میز تلویزیون بالش گذاشته تا تو سراغش نری....تو هم بالشو میندازی اون طرف و به کار خودت میرسی. من نگران سر کوچولوتم که به تیزی میز نخوره عزیزم.
میدونی این کیه و کجاست؟ بله کیان موشه در کمال ناباوری مامانش از پله آشپزخونه اومده بالا و رفته سراغ جا برنجی
برنجا را خالی کرده کف آشپزخونه و می خواد این ظرف کثیف را بخوره
پسری این دو روز غیر از این کارهای باورنکردنیت یاد گرفتی در کشو و کمد باز میکنی و این خیلی بده. مامانی می ترسم انگشتای کوچولو و ظریفت بره لای در. نگران چیزهای توی کمد هم هستم چون خیلیهاشون برای نی نی گولو خطرناکند. چکار کنم مامان؟ نمی تونم همه کمد و کشوهای خونه را خالی کنم که! حالا که راه اومدن توی آشپزخونه را یاد گرفتی نگران کابینت ها هم هستم. وای! چقدر نگرانی.