سالگرد ازدواج مامان و بابا
پسر عزیزم امروز ٩ سال از روزی که بابا مجید و مامان مهسا با هم ازدواج کردند میگذره. هیچ وقت ٩ سال پیش فکر نمی کردم که چند سال بعد ممکنه من نی نی داشته باشه. اونروزا کوچولو بودیم و عاشق و به تنها چیزی که فکر میکردیم رسیدن بهم بود. پسری بابا و مامان با عشق ازدواج کردند یک عشق ٣ ساله و همین عشق هم باعث شده که این ٩ سال به نظرمون خیلی زود بگذره و تونستیم همه مشکلات را با خنده حل کنیم.
کیان مامان برات هر لحظه دعا میکنم که تو هم وقتی بزرگ شدی عشق واقعی را درک کنی، پیدا کنی، براش بجنگی و لذتشو ببری.
خدایا مرسی برای این فرشته کوچولوی آسمونی در نهمین سالگرد ازدواجمون:
پسری دیروز هم تو و بابا مجید برام کادوی روز مادر خریدید و یک عالمه مامانی را خوشحال کردید. این اولین هدیه روز مادر منه و برام از تمام هدیه ها عزیز تره:
خاله مهدیس هم برام این دسته گل خوشگلو خرید با دسر تیرامیسو که خیلی دوست دارم برام آورد:
مرسی خاله مهدیس