آخرین روزهای 8 ماهگی
عزیزم ٨ ماهگیتم داره تمام میشه و بزرگ میشی و من تازه معنی اینکه مشکلات نی نیها با خودشون بزرگ میشه را درک میکنم. تا حالا میتونستم بگم که عوض کردن پوشک نی نی جزئ آسون ترین کارهاشونه ولی چند وقته که دیگه کار راحتی نیست. پسر مامان دیگه یک لحظه هم آروم و قرار نداری و وقتی می خوام عوضت کنم همش می خوای بری سراغ وسایل تعویضت و همشونو امتحان کنی و باهاشون بازی کنی. همه چیزهای تو سبد را یکی یکی نگاه میکنی و میریزی بیرون و آخرش هم می خوای سبدو بخوری که تو دهنت جا نمیشه و عصبانی میشی. دیروز صبح بعد از اینکه به زحمت پوشکتو عوض کردم سبد را بهت دادم تا باهاش بازی کنی و دقیقاً یک ساعت طول کشید تا خسته شدی.
عزیزم نظرت چیه؟ مولتی ویتامینت خوبه یا نه؟
مامانی عاشق این بامزگیهاتم. دلم می خواد گازت بگیرم و بعضی وقتها هم اینکارو میکنم. ببخشید که یکم دردت میاد باور کن که نمی تونم خودمو کنترل کنم عزیزم.
میدونی پسری فکر نکن هوا خیلی گرمه و تو رکابی پوشیدیا. نه! مامانی هنوزم لباس آستین بلند میپوشه ولی تو موش موشک خیلی خیلی گرمایی هستی و اگه بیش از این تو خونه لباس بپوشونمت غر میزنی.
مامان فدای آب دهنت بشه که دیگه خیلی آویزونه. از ٤ ماهگی آب دهنت راه افتاده و همه میگند می خوای دندون در بیاری ولی تا حالا که خبری نبوده. البته چند روز اخیر دیگه خیلی زیاد شده و همه چیز غیر از دندون گیرت را با حرص میمالی به لثه هات، برای همین امروز برات ژل دندون گرفتم تا بزنم به لثه هات تا دردت کم بشه.