کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

برای کیان عزیزم

ماشین جدید ما!

1391/1/27 9:47
نویسنده : مهسا
449 بازدید
اشتراک گذاری

پسری امروز ما یک ماشین جدید خریدیم. البته مطمئنم تا وقتی که تو بتونی دیگه خودت وبلاگتو نگهداری کنی من دهها پست با همین اسم درست کردم. میدونی بابایی خیلی ماشین عوض کردنو دوست داره درست برعکس مامانی. ماشین قبلیمونا یک سال و نیم پیش خریده بودیم و درست دو ماه بعدش تو اومدی تو دل مامانی. البته راستشو بخوای منم اونو خیلی دوست نداشتم. یکم برای رانندگی کردن تو ترافیک و پارک کردن بزرگ بود. شایدم چون تو روزهایی که تو توی دل مامانی بودی و یکم کارا سخت شده بود من باهاش رانندگی میکردم به نظرم سخت بود. نمی دونم در هرصورت تا چند روز دیگه بابایی اونو میفروشه.

ماشین جدیدمون هم مثل قبلیه سفیده. و البته یکم صندوق عقبش کوچیک تره که با کالسکه گنده تو دیگه جای زیادی برامون نمیذاره. فینگیلی!

امیدوارم ماشین خوبی باشه و من و تو و بابا مجید یک عالمه سفرهای خوب باهاش بریم.

niniweblog.com

پسر شیطون مامان ٥ شنبه با بابا مجید رفتیم خونه همکار بابا. البته اونا خیلی از من و بابا بزرگترند و پسرشون همسن بابا مجیده ولی خیلی آدمهای مهربون و خوبیند و ما هر سال عید میریم دیدنشون و اونها هم برای تولد تو اومدند دیدنمون. اونجا اول یکم بغل مامان بودی و بعد رفتی پیش بابا و شروع کردی به نق زدن و اونها برات یک پتو آوردند تا تو بخوابی روش و بازی کنی. پتو را برات پهن کردند و ازمون پرسیدند که تو سینه خیز یا چهاردست و پا میری یا نه و. ما گفتیم نه! بعد یادمون دادند که باید چیزی که دوست داره را جلوتر از صورتش بذارید تا برای رسیدن به اون تلاش کنه و بره. برای همین یک سیب خوشگل گذاشتند روی پتو جلوتر از تو. اول یکم نگاش کردی ، میدونی بعدش برای رسیدن به سیب چکار کردی؟

مامانی پتو را با دستت جمع کردی و به طرف خودت کشیدی تا سیب که روشه بیاد جلو و اینطوری بدون اینکه یک ذره به خودت زحمت تکون خوردن بدی سیب اومد پیشت. دوست بابا باورش نمی شد که تو اینقدر بلا باشی و بهمون گفت که تو خیلی زرنگ و باهوشی و نمیشه به این راحتی گولت بزنیم و مجبورت کنیم کاری را انجام بدی موشی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)