کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

باز باران با ترانه

1392/8/13 21:00
نویسنده : مهسا
234 بازدید
اشتراک گذاری

باز باران با ترانه
با گوهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم ازلب جوی
دور میگشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی, پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا......

 

عزیزم اگه ایرانی باشی و دوران دبستانت را تو ایران گذرونده باشی غیر ممکنه که بارون بیاد و بعد از یک مدتی متوجه نشی که داری زیر لب این شعر را زمزمه میکنی

منم مثل همه دوستش دارم و برای همین گذاشتم تو وبلاگت برای امروز که اولین بارون پاییزه اصفهان اومد که البته با تگرگ تمام شد.

 

دعا کن پسر کوچولوی منم با اون دل پاکت که همیشه بارون بیاد  و همه جا پاک بشه. من احساس میکنم بارون که میاد دل ادمها هم پاک میشه.

 

تو هم بارون را دوست داشتی و هی سرت را بالا میگرفتی و خب قطره های بارون میریخت تو صورتت و برات جالب بود و خوشت می اومد و دوباره تکرارش میکردی. بعد هم تصمیم گرفتی دهنت را باز کنی و سرت را بالا بگیری تا اب بارون بره تو دهنت. حیف شد که من دوربین نداشتم تا این صحنه های خنده دار را ثبت کنم.

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مهدیس
22 آبان 92 23:08
چقدر مثه مامانتی از آفتاب خوشت نمیاد و بارونا دوست داری ژنه خاله کاریش نمیشه کرد!