کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

مامان شلخته

1390/9/11 17:51
نویسنده : مهسا
397 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

پسر گلم مامانی تازه فهمیده که جمعه هفته پیش که خاله ژیلا(خاله مامان) دعوتمون کرده بود رستوران، مامانی پستونک شما را گم کرده.

این دومین چیزیه که از شما ما گم می کنیم. اولیش یکی از پتوهای دورپیچت بود که روش یه خرس کوچولو خوشگل داشت و شیراز گم کردیم. البته در گم شدن اون بابایی هم مشارکت داشت. ظهر توی رستوران هفت خوان بودیم و من یک دفعه دیدم که پتوت نیست. از بابایی پرسیدم که نمی دونه پتو شما کجاست؟ اونم گفت چرا اونجاست. منم گفتم مطمئنی گفت آره خودم گذاشتم. منم فکر کردم بابایی یک جایی گذاشته که من نمی دونم. ظهرهای شیراز اینقدر گرم بود که نیازی به پتو نبود برای همین تا شب دیگه نیازی بهش نشد. شب از بابایی پرسیدم که پتو شما را کجا گذاشته؟ گفت توی کالسکتون. گفتم ای داد اونجا را که گشتم و بعد از تو پرسیدم ولی ظاهراً منظور بابایی از اونجا همونجایی بوده که من گشتم و نبود. اینطوری اولین چیزت گم شد و حالام پستونکت.

شما پستونک نمی خوری فقط بعضی وقتها که پیش مامان جون میمونی و می خوای بخوابی چاره ای نداری جز خوردن پستونک. برای همین من بعد از یک هفته فهمیدم که گم شده. اونروز مامان جون خواست بهت پستونک بده نخوردی و انداختی زمین . مامان جونم برای اینکه کثیف بوده توی دستمال کاغذی پیچیده و گذاشته تو ساکت تا توی جا پستونکیت نذاره. مامانی هم هرچی میگرده نیست. آخرین احتمال اینه که مامان گل و حواس پرتت فکر کرده دستمال کثیفه و انداخته توی سطل مگر اینکه یک جایی پیدا بشه.

مامانی خیلی دلش می خواد ما پستونک بخوری اما نمی دونه چطوری راضیت کنه. niniweblog.com

مامانی یک اتفاق دیگه هم این دو روزه افتاده و اونم اینه که دیگه در طول روز میبرمت تخت خودت، niniweblog.com توی اتاقت و تخت کنار تخت مامان و بابا را گذاشتیم فقط برای خواب شب. خیلی خیلی هم تختت و دیوار بالاشو دوست داری و وقتی بیدار میشی یک عالمه با این حیوونهای بالای سرت حرف میزنی و براشون ذوق می کنی. مامانی منتظره که بیدار شدنهای توی شبت کم بشه و بتونی خودت پتوتو از روت کنار بزنی تا کامل ببرتت توی اتاق خودت. میدونم سختم میشه ولی می خوام تو توی اتاق خودت باشی و آرامش داشته باشی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)