کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

پسر کتاب خون من!

1391/8/14 12:08
نویسنده : مهسا
1,603 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم بزرگ شدی و دیگه به جای اینکه کتاب را از من بگ٦یری ++++٠٢٥-.٢٢٢٢٢٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩

٢٥٩+

٢٥٣................+٣

خطهای بالا یادگاری از تایپ کردن توئه. می خوام اگه یک روزی گفتی چرا زودبه زود وبلاگ منو ننوشتی نشونت بدم تا ببینی با چه شرایطی برات تایپ میکنم.

 فعلاً دو تا CD پیدا کردی و رفتی زیر میز داری باهاشون بازی می کنی تا برگردی برات می نویسم.

تا اینجا گفتم که به جای اینکه کتاب را بگیری و بخوری میای میشینی کنار مامان تا برات کتاب بخونه. حتی خیلی وقتها خودت میری و از توی کتابخونه کتابهاتو میاری و میدی به مامان و این یعنی بیا برام کتاب بخون. عزیزم گوش میدی و خودت هم انگشتتو میزاری روی عکسهای کتاب و من میخوام که بخورمت. دیروز هم دیدم صدات نمیاد، اومدم تو اتاقت و دیدم خودت نشستی داری برای خودت کتاب میخونی.اینقدر هم حواست به کتاب بود که بودن منو نفهمیدی.

بعداز تمام شدن مطالعه،کتابت را بردی گذاشتی تو کمد لباسهای مامان! چراشو نمیدونم؟

شیطون نکنه سوویچ ماشین را هم اونجا گذاشتی؟دیگه مهم نیست پسری چون بابا مجید رفت کد ماشین راعوض کرد و سوئیچ های جدید براش درست کرد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان سارا
15 آبان 91 23:57
آفرین به این پسر کتابخون.... شازده ما که تا رنگ کتاب ببینه اونو به هزار تیکه مساوی تقسیم می کنه....